-
داستان تلافی-قسمت پنجم
چهارشنبه 6 فروردین 1393 00:49
سلوووووم این قسمت منتظرتونه................................................. خونشون روبروی خونمون بود...هم سن وسال خودمه ولی رشتش تجربیه... -سلام عزیزم خوبی؟ -مرسی...دانشگاه بودی؟(پ ن پ مدرسه بودم ههههه) -آره...تو کی ها میری دانشگاه؟ -راستش رشته ام رو تغییر دادم ریاضی فیزیک...حالا گفتن ازفردا بیام دانشگاه...دیگه با...
-
ویرایش
سهشنبه 5 فروردین 1393 11:29
سلام...بچه ها برین مطلب عکس شخصیت های داستان تلافی رو دوباره نگاه کنین...آخه عکس دریا رو عوض کردم...و عکس پسرا هم گذاشتم...نظر یادتون نره...راستی یادتون نره بگین عکس قبلی دریا بهتر بود یا الانش؟؟حتما داخل نظرات بهم بگین...مرسی بابای خوشکلا..........
-
تلافی-قسمت چهارم
شنبه 2 فروردین 1393 23:58
من هیچی نمیگم...بوفرمائید ادامه موطلب....خخخخخخخع..... رفتیم به سمت ماشیناشون و روی ماشین بنز بنیامین با کلید نوشتیم:تلافی به توان6...لبخندی بزرگ زدم وتند ازپیش ماشین ها دور شدیم...این زنگ با استاد رستگار داریم...10دیقه دیگه کلاس شروع می شد...فکرکنم دیگه همه اومده بودن رامین وسامان هی داشتن بلند بلند میخندیدن که عصبیم...
-
تلافی-قسمت سوم
جمعه 1 فروردین 1393 23:26
سلام...بو فرمائید ادامه...آهان آهان...لطفا با لبخند وارد شوید... به سمت پلیسی که اونجا ایستاده بود رفتم وگفتم:ببخشید جناب سروان این آقا مزاحمم میشه... پلیسه رفت سمت رامین ازپشت سر پلیسه براش زبون دراوردم وفرارکردم...رفتم پیش باران... سامان:اه تو اومدی؟پس رامین؟ -رامین دادم دست پلیس D: سامان:جدا؟دوست منو لو میدین؟پس...
-
سال نو!!!
پنجشنبه 29 اسفند 1392 21:59
سلام به همگی...سال نو به همه مبارک باد...هووووورا...دوباره یه سال نو رو شروع می کنیم...امیدوارم سال 1393پرازخنده و شادی براتون باشه...دوستتون دارم...بای
-
یه چیزی ....
پنجشنبه 29 اسفند 1392 16:56
سلام بچه ها...یه گله ازتون دارم...چرا بعضی که میان داستانا رو میخونن نظر نمیذارن؟...من گفتم شما راحت باشین رمز نذاشتم ونخواهم هم گذاشت...ولی الان که می بینم آمار بازدید کنندگان ازنظرات بیشتره..واقعا خیلی ناراحتم...اگه اینطوری پیش بره دیگه آپ نمی کنم آخه دارم الکی زحمت میکشم...به غیرازچند نفر که مرسی ازشون همیشه نظر...
-
داستان تلافی-قسمت دوم
چهارشنبه 28 اسفند 1392 16:54
معرفی شخصیت ها... ندا:همون ندا خودمون دیگه...نه نه بذار اینطور بگم...ندا جونی...شناختین؟هههههه شهرزاد:پارسی دخت جیییییگر باران:فردوس پانیذ:مهسا آیدا:آیدا دوستمه... نازنین:نازنین هم دوستمه... پسرا هم تخیلی هستن...حالا بوفرمائید ایدام..ادامه...برو دیگه.... -دریا؟دریا؟ برگشتم دیدم شهرزاده...وقتی که بهمون رسید داشت نفس...
-
داستان تلافی-قسمت اول
چهارشنبه 28 اسفند 1392 12:28
سلام بچه ها...یه خبر بد برا خودم دارم من اولین داستانی رو که شروع کردم:طعم شیرین قهوه تلخ بود...که حالا دفترشو گم کردم...و اون قسمتایی رو هم که ازش آپ کردم رو حذف میکنم...ولی به جاش یه داستان ایرانی که ندا و شهرزاد(پارسی دخت)و دوستای دیگم هستن..لطفا اگه کسی خواست اضاف شه داخله نظرات حتما بگه...لازمه بگم این داستان...
-
قلب شیشه ای-قسمت ششم
شنبه 24 اسفند 1392 13:47
سلام بوفرمائید ادامه...اگه دوس دارین..نهههههههه شما وارد شین خوشتون هم میاد..هههههههه...بفرمائیییییید - بیا تو ایوان بود... - سلام زشتوها خوفین؟ - کارلی:زشت ترین بشر بر روی کره ی زمین به ما میگه زشت خدااایه عقلی به این بده... - مرض من نخود هرآش پریدم وسط:ووو الان دعوا میشه کارلی اینو ول کن یه تختش کمه -به خواهرم رفتم...
-
دو تا خبر
پنجشنبه 22 اسفند 1392 20:23
سلام بچه ها.... اگه یه وقت دیدین دیر آپ می کنم بدونین نتم قطعه..آخه چند وقتی هس که خیلی اذیت میکنه..دوست دارم کامپیوتر رو بشکونم(این حالا برا لاف زدن نبود که کامپیوتر دارم)وگرنه من زود زود برا شما آپ می کنم... و دوم اینکه از feri lambert و ندا جونی و پارسی دخت ممنونم که تا اینجا منو همراهی کردم و بهم روحیه دادن که...
-
رز سیاه-قسمت چهارم
پنجشنبه 22 اسفند 1392 19:32
اممم...نمیدونم برین ادامه یانه...صبرکنین یه لحظه...........................آهان بعله بایددددد برین ادامه...ههههههههههه سریع صبرکنین خودمو براتون توصیف کنم من دختری باقدی نسبتا خوب 175چشم های طوسی ابرو های کشیده بینی کوچیک ولب های غنچه ای کلا بدک نیستم اما هرکسی که می بینم میگه خوشکلی(اااوووووخی اعتماد به نفس)ساعت...
-
رز سیاه - قسمت سوم
پنجشنبه 15 اسفند 1392 17:17
سلام برینننننن ادامه... پیاده شدم با عصبانیت رفتم روبروش ایستادم - چکارکردی دیوونه؟مگه کوری؟نمیدونی قبل ازاینکه بیای تو خیابون اصلی اول بایدبا اون چشمای دراومدت یه نگاهی کنی؟... پسره که برای چند لحظه بهم خیره شده بود گفت:ببخشید من اصلا حواسم نبود آخه تازه گواهینامه رو گرفتم... - وقتی که بلد نیستی پس پشت فرمون نشین...
-
قلب شیشیه ای-قسمت پنجم
پنجشنبه 15 اسفند 1392 16:03
سلاممممم بچه هاااااا..زود بپرین ادامه... - ایوان؟؟؟تو؟؟؟اینجا چکارمیکنی؟ - اولا سلام بی ادب دوما اومدم پیشتون مشکلیه؟ا ببخشید چطوری کارلی؟این دختره که برا ما حواس نذاشته - هههههه...سلام خوبی؟ - نه بابا این تمام موهای سرموسفید کرده تمام جوونیم رفت یعنی می خواستم خفش کنم خوبه همه کارا تقصیر خودشه صدامو بلند کردم:دیگه به...
-
قالبم...
پنجشنبه 15 اسفند 1392 13:40
سلام بچه ها قالبه جدیدم خوبه؟؟؟تو رو خدا نظرتون رو بگین برام خیلی مهمه...
-
معرفی شخصیت های قلب شیشه ای
شنبه 10 اسفند 1392 22:01
تیلور:خودم ایوان:خیالی کارلی:فردوس یاهمون feri lambert (دوست تیلور) رونیکا:دوستم راضیه (دوست تیلور) ندا:الکسا (دوست تیلور) جینی :دوستم نازنین (دوست تیلور) لوئیس:دوست ایوان (به جای ایوان بهتره بگم زلزله) مایکل:دوست پسر تیلور السا:مهسا دخترعموم و دستم (دوست تیلور) اگه شخص دیگه ای هم بود یا خواست اضاف شه مینویسم تا بعد...
-
قسمت چهارم-قلب شیشه ای
پنجشنبه 8 اسفند 1392 22:29
یه نفس عمیق بکشین...بپرین ادامه...سرییییع.. مامانش درو باز کرد - سلام خاله خوبین؟ - سلام دخترم بیا تو.. - نه متشکرکارلی هستش؟ - آره بیا تو - نه مرسی صداش می کنین؟ - بله.. طولی نکشید که کارلی اومد دم درگفت:میگم تو به این پروئی کی اهل تعارف شدی ما نمی دونستیم؟ - واااای کالی بیا بیرون اصلا حوصله ندارم - باز چی شده؟ - برو...
-
عکس شخصیت های داستان قلب شیشه ای
پنجشنبه 8 اسفند 1392 20:13
این کارلی اینم رونیکا و اینم ایوان اینم رومینا این تیلور (خودم)
-
قلب شیشه ای-قسمت سوم
پنجشنبه 8 اسفند 1392 15:41
آماده اید؟ 1 2 3 ههههه برین ادامه .... خب بذارین ایوان هم براتون توصیف کنم ایوان یه سال ازم کوچیک تره...قدش حدودا اندازه خودمه چشماش خاکستری خمارن آدم مغروریه و مخصوصا پرو ولش کن اینو برم یه زنگ بزنم کارلی(دوست صمیمیم)گوشیش رو جواب نداد..رفتم طبقه ی پائین و حمله کردم به آشپزخونه - بالبینا ناهارکی حاضرمیشه؟ - سلام خانم...
-
داستان خط قرمز-قسمت دوم
چهارشنبه 7 اسفند 1392 18:13
سلام سریع برین ادامه..... قرار بود از فردا تمرین هارو شروع کنن ماریانا و آنجلا ازدانشگاه زدند بیرون و هرکدوم با ماشینش به خونه میره.. درخانه ی آنجلا... آنجلا تنها زندگی می کرد خودش یه چیزی درست کرد و خورد و روی تخت درازکشید خونه ی ماریانا... مامان:چرا اینقد دیر کردی؟ ماریانا:کارامون طول کشید گروه بندی شدیم مامان:باشه...
-
عکس شخصیت های داستان خط قرمز
سهشنبه 22 بهمن 1392 21:14
بچه ها من داستان خط قرمز روبا کمک دوستم فردوس نوشتم که اون در نقش آنجلاست و من ماریانا اینم عکس ها: ماریانا آنجلا کریستینا کارول
-
توضیح درباره ی داستان خط قرمز
سهشنبه 22 بهمن 1392 20:47
تقدیم به همه ی دخترای جهان .... این داستان فقط مخصوص دختراست ... تقدیم به لز ها ...
-
خط قرمز-قسمت اول
سهشنبه 22 بهمن 1392 20:23
سلام قسمت اول منتظرتونه....بریننننننننننن ادامه مطلب..... چشاشو بازمی کنه خیلی خستشه...اما باید بیدار می شد و می رفت دانشگاه نگاه ساعت کرد9:00صبح بود ساعت 10 کلاس داشت نمیخواست بره ولی یادش اومد استاد میخواست درس بده به حموم میره و بعد از این خشک میشه به سمت کمد میره یه بلوز آستین حلقه ای با دامن کوتاه مشکی پوشید به...
-
خبرجدید ......
سهشنبه 3 دی 1392 23:48
سلام بچه ها تا چند وقت دیگه داستان خط قرمز اینجا آپ میشه .... خیییبلی جذابه ازنظرخودم ......
-
قسمت دوم قلب شیشه ای
پنجشنبه 28 آذر 1392 11:08
برین ادامه مطلب یعنی با همه ی توان خودمو از روی تخت بلند کردم لباسامو عوض کردم صبرکنین خودمو براتون توصیف کنم من دختری لاغربا قدی 173 چشم های قهوه ای و موهام هم رنگ چشمام ابرو های کشیده مشکی کلا آدم خوشکلیم آدمه شلوغیم خیلی فضول از رنگ های آبی تیره و بنفش خوشم میاد اتاقم هم اتاقی نسبتا بزرگه کامپیوتر رو به لپ تاب...
-
قسمت اول داستان قلب شیشه ای
پنجشنبه 21 آذر 1392 12:20
برای خوندن قسمت اول داستان قلب شیشه ای به ادامه مطلب برین هوا سرد بود..... منم که داشتم بیرون قدم میزدم دستم رو گذاشتم توی جیبه پالتوم وقتی که نزدیک خونه شدم آیفون رو زدم - کیه ؟ - منم .... - خب من الان باید ازکجا بدونم تو کی هستی ؟ - واای مسخره بازی درنیاربازکن درو دیگه ایوان - ولی من هنوزتو رو نشناختم ولی گناه داری...
-
قسمت دوم رز سیاه
یکشنبه 17 آذر 1392 20:11
برای دیدن فصل دوم برین ادامه مطلبببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببب زووووووووووووووووووووود وقتی که چشمامو باز کردم ساعت 6:30بود سریع بلند شدم به سمته کمدم رفتم یه مانتوی بلند سورمه ای و شلوارمشکی لوله تفنگی و کفش اسپرت آدیداس پوشیدم یه شاله ساده ی مشکی زدم یه مداد چشم آبی تیره زیر چشمام زدم و از در زدم...
-
از هر کدوم خوشتون اومد تونظرات بگین ؟
پنجشنبه 16 آبان 1392 10:24
1- چتر دونفره 2- طعم زندگی 3- تنها زیر باران ... 4- قلب شیشه ای 5- آرامش وارونه 6- باران عشق 7- زندگی رویایی 8- آرزو های پوچ 9- دست های خالی 10- تلخ و شیرین 11- سایه ی روشن 12- سکوت تنهایی 13- شب های روشن 14- رد پا 15- سکوت پر سر و صدا 16- نقاب شیطان 17- شروع از پایان 18- قطره مرگ 19- عشق و هوس 20- ساحل تنهایی 21-...
-
قسمت اول رمان : رز سیاه
سهشنبه 23 مهر 1392 22:34
سلاممممم بریننننننن ادامه ... چشماش سنگین بود اما به هر زحمتی که بود خودشو از روی تخت بلند کرد و روبروی آینه نشست چشمای زیبایی داشت اما توی اون شلوغی موهاش که جلوش اومده بود معلوم نبودندسریع موهاشو منظم کرد قبل ازاینکه عاشقش بشم خیلی شاد بودم با دوستام چقد خوش میگذشت چه کارایی که نمیکردیم اما یه عشق همه چیزو خراب کرد...
-
پست ثابت
یکشنبه 14 مهر 1392 21:42
با سلام ... اسم من شقایقه و داستان هایی رو از ذهن خودم میسازم و براتون داخل وبلاگ به طور فصل فصل میذارم امیدوارم بخونین و لذت ببرید یادتون نره که نظر بذارین ... هر جور داستان هایی رو که دوس دارین مثل (عاشقانه - عارفانه - و... )داخل نظرات بگین تا براتون بذارم ااا یه چیزی یادم رفت بنویسم راستی ورود افراد بی جنبه اکیدا...