خط قرمز-قسمت اول

 سلام قسمت اول منتظرتونه....بریننننننننننن ادامه مطلب.....

 

چشاشو بازمی کنه خیلی خستشه...اما باید بیدار می شد و می رفت دانشگاه نگاه ساعت کرد9:00صبح بود ساعت 10

 کلاس داشت نمیخواست بره ولی یادش اومد استاد میخواست درس بده به حموم میره و بعد از این خشک میشه به سمت کمد میره یه بلوز آستین حلقه ای با دامن کوتاه مشکی پوشید به طبقه ی پائین میره مامان و باباش خواب بودن سوارماشینه فراری آبیش میشه و به سمت دانشگاه حرکت می کنه...بعد از نیم ساعت به دانشگاه میرسه... 

 

- ماریانا؟ 

برگشت دید کاروله... 

- سلام چطوری ؟ 

- خوبم یه خبر جدید 

- چی؟ 

- یه دانشجو جدید اومده...الان هم داخله سالن داره تست میده بریم؟ 

- بریم... 

ماریانا و کارول به سمته سالن رفتن کارول در سالن رو باز کرد  

کارول:عزیزم؟بریم بشینیم 

ماریانا:باشه بریم  

صدای دختره از نظر ماریانا خیلی خاص بود.تا آخراجراش ماریانا داشت به دقت بهش نگاه می کرد بعد از اینکه تمام شد استاد گفت:خب بچه های عزیز این دانشجوی جدیده اسمش آنجلاست  

ماریانا تازه اسمه دختره رو فهمیده بود دختره هم قد خوده ماریانا بود قد 177با موهای مشکی و چشمای سبز 

کازول و ماریانا پیش هم می نشستند آنجلا هم پیش یکی به نام کریستینا نشست که دوست کارول و ماریانا بود  

استاد:میخوام گروه بندی کنم برای تمرین  

ماریانا سرش تو کتاب بود که استاد گفت : 

- خب ماریانا تو با آنجلا داخل یه گروهین چون هر دوتون صداهاتون عالیه

ماریانا ته دلش

یه جرقه ای به وجود اومد شاید بتونه بهتر با آنجلا آشنا شه...

یه جورایی ازش خوشش می اومد

استاد:همین الان هم بریم تو سالن کاغذ هارئ بهتون بدم تمرین کنین

همه به سمت سالن حرکت کردن با فاصله گرو های تعیین شده ایستاده بودن

آنجلا:پس اسم تو ماریاناست درسته؟

ماریانا:آره درسته...

آنجلا:خب ماریانا خوبی؟من تازه اومدم زیاد آشنایی بهت ندارم یکم درباره خودت توضیح بده

ماریانا:درباره ی من؟اسمم رو که میدونی رشتم موسیقیه 23سالمه دیگه چی؟

آنجلا:آهان عالیه...منم رشتم موسیقیه 24 سالمه

ماریانا:ههههههه

آنجلا:نخند

ماریانا:جرمه؟

آنجلا : نه...همینطوری گفتم

ماریانا:پس باید تحمل کنی چون من همشه در حال خندیدنم

آنجلا:خیلی خب قبوله...

استاد:خب کارول کاغذهارو به گروه ها تقسیم کن

کاغذارو دادن آنجلا

آنجلا:خب ببینم برنامه ازچه قراره..امم..اوه عجب چیزایی بیا نگاشون کن می خواست برگه ها رو بده به ماریانا که کاغذا از دستش ریختند

ماریانا و آنجلا خم شدند که برشون دارند یه کاغذ رو می خواستن بردارن که باهم برش داشتند که دستاشون به هم خورد سرشون رو بردند بالا دوتاشون خندشون گرفت و بلند شدن ماریانا به کاغذا نگاه کرد عجب چیزایی توش نوشته بود

- تو موافقی همه ی این کارها رو سر صحنه انجام بدیم؟

- چرا چرا نشه؟همشو انجام می دیم

ادامه دارد....

نظرات 1 + ارسال نظر
فردوس سه‌شنبه 22 بهمن 1392 ساعت 21:21 http://ferdosfunny.blogfa.com

اول : خیلی کم نوشتی
دوم:بدجایی تمومش کردی ...

خب اینجاش هیجانی میشه....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.