زندگی روایی قسمت بیست و چهارم

سلام شطولین؟چه خبرا؟چیکارا میکنین؟خب من زیاد حرف نمیزنم بفرمائید ادامه مطلب...راسی یادتون نره نظر بذارین .. فعلا بابای  

 

 -من واقعا نمیدونم چی بگم! واقعا انتظار این حرفا رو ازت نداشتم ...باید بهم زمان بدی....

آرتان چهره اش نگران شد که شاید لیدا قبولش نکنه!

-تا هروقت که بخوای میتونی فکر کنی...فقط خواهش میکنم خوب فکراتو بکن....

-من دیگه باید برم...خدافظ ....

آرتان هم تا رفتن لیدا بهش خیره شده بود! از پشت دیوار اومدم بیرون رفتم پیش آرتان پشتش ب من بود

-اهم اهمم

برگشت سمتم هول شد و گفت:عه تو اینجا چکار میکنی؟ چی میخوای؟

-وای وای وای چته آرتان؟؟؟ چته هول کردی؟مگه چیشده شیطوون؟

-من؟هیجیم نیس..باور کن...

-بعله! په چکار لیدا داشتی؟

-من؟با لیدا؟هیچی درباره دانشگاه بود!!!

-آها باوشه! من برم داخل..تو هم بیاو داخل دیگه اینقد ب دانشگاه فک نکن!!!

و یه چشمک براش زدم! خودش فهمید که من فهمیدمه و خودش خره! رفتم داخل... ویدا داخل اتاقم بود نمیدونستم بش بگم یا نه؟نه بیخی تا ببینم چی میشه!خخخ....یکم اذیتش کردم ویدا رو که دیگه نفهمیدم کی خوابیدم!.... صبح ویدا بیدارم کرد!امروز اون کلاس داشت اما من کلاسی نداشتم!داشت حاضر میشد که بره!

-ویدی خبر آدامو داری؟

چهره اش ناراحت شد و گفت:نه!چطور؟

-هیچی همینطوری..............................

-خب دیگه من برم....

-باوش ظهر هم بیاو همینجا!

-اوکی

**** از زبون ویدا ****

خیلی دلم برا آدام تنگ شده!بیش از حدی که فکرشو بکنم!الانم آرتا گفت یادش افتادم!یه بغض سنگینی گرفتم از خونه زدم بیرون... تصمیم گرفتم تا یه جاهایی پیاده برم یکم آروم شم... تو افکار خودم بودم که یه ماشینی کنار پام ایستاد! حوصله بحث نداشتم رفتم کنار تا رد شه! دیدم اصن حرکت نمیکنه توجهی نکردم به راهم ادامه دادم! یکی دستمو از پشت گرفت و برم گردوند اینقد سفت دستممو گرفت کشید تعادلمو نتونستم حفظ کنم افتادم تو بغلش!!!(اوووه) نگاش کردم خواستم چیزی بگم خشکم زد!استرس تمام بدنمو فرا گرفت... نمیدونستم الان باید خوشحال باشم یا دعواش کنم.. خییلی دلم برا این چشما تنگ شده بود... ولی ازش معلوم بود عصبانیه!خواستم ازش جدا شم که دستاشو دور کمرم حلقه کرد منو چسبوند به خودش!(فریو آدام شما الان اگه یادتون نرفته باشه داخل خیابون هستین ها!خخخ)سرشو گذاشت رو شونه ام ... بازو هاش میلرزید!نگام کرد دیدم صورتش خیسه!دیگه تحمل اینو نداشتم انگار قلبم شکافته شده تیر میکشید من طاقت دیدن اشکاشو ندارم(آه یکی ب من دستمال بده)با نوک انگشتم اشکاشو پاک کردم ...

-دیگه نبینم گریه کنیا!دفعه ی اولو آخرت باشه...

-اگه باهام آشتی نکنی 24 ساعته همینه حالم! تو این چند روز تو ک نمی دونی من چی کشیدم(درختو گل خونه باغ ههه) ویدا خواهش میکنم منو باور کن...تو یدفعه ای تغییر کردی آخه چرا؟مگه من چکار کردم؟من تا حالا این حسو تجربه نکرده بودم...الان میفهمم عاشقی چقد سخته...ولی خیلی شیرینه ... من حاضرم برا تو تمام زندگیمم بدم!... قسم میخورم... فقط تو باید باورم کنی...

اون عشق من بود و هیچ حسی تو دنیا بالاتر از عشق نیس! من حتی اگه میخواستمم نمیتونستم باهاش دیگه قهر باشم..اون تمام زندگیه منه...نمیدونم تو این چند روز چجوری دووم اوردم!

-اصن بیا یه کاری کنیم...

-چکار؟

-همین الان میریم عقد میکنیم چطوره؟

-نههه دیوونه شدی ادام؟!

-آره یه نفر دیوونم کرده...روانیم کرده...اونم خودتی...تووووووو

از لحن حرف زدنشم خندم گرفته بود وخندیدم

-آخ قربونش بالاخره خندید حالا  با من میای دوشیزه؟

-اوه نه بابا! حالا بذار فک کنم جوابشو میدم...

-بیا بریم دیگه لوسش کردم!...

دستمو گرفت منو کشید با خودت سمت ماشین...درو برام باز کرد نشستم خودشم رفت نشست...نمیدونستم قراره کجا بریم!...... پیش یه خونه ای ایستاد بدون توضیح دادن بهم پیاده شد دستمو گرفتم و بردم داخل منم هیچی نپرسیدم!..

درو خودش باز کرد حدس زدم خونه خودشونه! وقتی رفتیم داخل داد زد

-مامان بیا عروس آیندتو اوردم!!!

دروغ نگم در اون لحظه ذوق مرگ شده بودم!..

**** از زبون آرتا ****

اه کی اینموقع در میزنه؟ایشالا هرکیه تمام موها سرش بریزه ک منو از خواب بیدار کرد...از پله ها اومدم پائین رفتم درو باز کردم چشمام پف خیلی بدی کرده بودن..................

-یا مریم مقدس!!!! این چه جور جونوریه.................

چشمامو ب زور باز کردم موهام ک  کلا تو هوا بودن... دیدم ادوارده!!! یا مسیح!!پقی زد زیر خنده حالا نخندو کی بخند ...

لابه لای خنده هاش گفت:راست میگن اگه میخوای بفهمی دختری خوشکله یا نه وقتی از خواب بیدار شده نگاش کن!

یه خمیازه بزرگی کشیدم بی توجه بش گفتم:خیلی حرف میزنی بگو چی میخوای میخوام برم بخوابم!

-اوه اوه اوه چ بداخلاقم هس خانوم!هیچی حوصله ام سر رفته بود گفتم بیام پیشت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ادامه دارد...............................................................

خوف بود؟؟؟نظررر

نظرات 5 + ارسال نظر
big glambert دوشنبه 31 شهریور 1393 ساعت 20:32 http://glambertsandbigfans.blogfa.com/

واهایییی عالی بود....
دستت طلا ♥♥

ممنون عزیزم

فری لمبرت در حالت سکته چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 04:05

خیابون کیلو چنده...جفت پا میای تو فضای عارفانمونا...
برو بزار حبابامو بترکونم...
در ضمن پاشو رو تسبیحم نشستی...

فری لمبرت در حالت سکته چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 04:01

خیابون کیلو چنده؟؟جفت پا میای تو فضای عارفانمونا...
برو بزار حبابامو بترکونم...
در ضمن پاشو رو تسبیحم نشستی...

ههههههه گفتم گوشزد کرده باشم کجایین
آها ببخشید بلند شدم

الینا سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 18:56 http://http:/yekta-joon.blogfa.com

شقایق خعلللللللللللللللللللیییییییییی دوستتدارم..
فراموشت نمیکنم...تو دختر با معرفتی هستی...

بهزاد سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 14:32 http://atlasdownload.ir/?p

با سلام خدمت شما وبلاگنویس گرامی و عرض روز بخیری
//==============================
برای تهیه باارزشترین فایل ها و آموزش ها به وبسایت اطلس دانلود مراجعه نمائید

آموزش برنامه نویسی با استفاده از نوت پد ویندوز:!!!!!

آیا میدونستید میتونید با نوت پد ویندوز برنامه هایی بنویسید که خیلی از نرم افزارهای تازه به دوران رسیده از انجام آن عاجزند
مثلاً نوشتن یه بچ فایل برای خالی کردن اطلاعات یک سیستم - نوشتن یک دستور داخل نوت پد برای از بین بردن تمامی عکس ها و یا موزیکها و....
آیا دوسدارید با نوت پد ویندوزتون برنامه ای بنویسید تا وقتی که به مسافرت و یا مهمانی رفتید و هنگام برگشت دوسدارید بدونید چه کسی و در چه
زمانی سیتم شمارو روشن کرده !!!!
ولی قدرت نوت پد ویندوز به اینجا ختم نمیشه
یه نگاهی به این صفحات بندازید
http://atlasdownload.ir/?p=2235
http://atlasdownload.ir/?p=5478


آموزش برنامه نویسی زبان محبوب سی شارپ تحت کنسول:

آموزش زبان محبوب سی شارپ تحت ویندوز

فیلم های و داکیومنت های آموزشی همه و همه در

http://www.atlasdownload.ir
http://www.csprogrammer.ir
==================================

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.