تلافی-قسمت 31

 سلام... خوبین؟... من خوبم چه خبرا؟...چی کارا می کنین؟خو این چیزا رو بیخی بفرمائید ادامه مطلب...راستی بچه ها یه چیزی لاله نیستش چند وقته کاش دوباره بیاد اون تلافیو دوس داشت...

  -دکتر:پس چرا این تستو گرفتین؟

اینقد ترسیده بودم الان هم با این حرفه دکتر گیج هم شدم... ینی چی؟حتی نمی تونستم حرف بزنم!باران به جای من گفت

-مگه جواب تست چیه؟؟؟

دکتر خندید و روشو کرد سمت من:خانم شما از منم سالم ترین!چرا این تستو گرفتین؟!

این چی می گه؟ینی...ینی...وایییی واقعا؟؟؟ باورم نمی شه!!! اونشبو دوباره ب یاد اوردم

(اینایی که مینویسم واسه اون شب ننوشتم)

(دانیال می اومد سمت من منم هی عقب عقب می رفتم!... جیغ می کشیدم و گریم گرفته بود نمی ذارم دستش بهم بخوره!!! انگشت اشارمو براش تکون دادم و گفتم:بخدا اگه یه قدم دیگه بیای جلو...نیا جلو...اونم فقط میخندید انگار واقعا کر شده بود!!! خیلی ترسیده بودم!چشمم خورد به گلدونی که روی میز عسلی تختم بود! برش داشتم و رو میز شکوندمش دو نصف شد یه تیکه بزرگش دستم بود که حالا لبه هاش تیز تیز شده بودن گریه می کردم و گفتم:بخدا اگه بیای جلو خودت می دونی...نیا .... نیا لعنتی!.... یدفعه ای به طرفم خیز برداشت و منو تو آغوشش گرفت!هر چقد تقلا می کردم که ولم کنه عین خیالش نبود!!! یادم اومد به گلدون که دستمو با تمام توانم فرو اش کردم تو کمرش یه داد وحشتناکی کشید و منو پرت کرد روی تخت.... دستشو گذاست رو کمرش پر خون شد!خوبت شد پسره ی عوضی آشغال!... فکر کردم الان دیگه بیخیال می شه و می ره کمرشو پانسمان کنه اما نه!یه خنده ی شیطانی کرد و از جعبه ی دستمال کاغذی چند تا دستمال در اورد و گذاش رو کمرش!!! تعجب کرده بودم چجوری می تونه تحمل کنه.... اومد سمت من تا خواستم جا خالی بدم از پشت دستاشو حلقه کرد بود تو گردنم بعدشم یه دستمال گذاشت رو دهنم اینقد دستو پا زدم که خلاص شم ولی اصلا فایده نداشت!که طولی نکشید دیگه چیزی نفهمیدم و بیهوش شدم!!! صبح که از خواب بیدار شدم دیدم دانیال پیشم خوابیده!هیچ دردی هم احساس نمی کردم!واقعا خودمم تعجب کردم که بعدش رامینو بچه ها اومدن رفتیم بیرون!)س ینی اینا همشون نقشه ها دانیال بودکه مثلا فکر کرده من با رامین نامزدم نتونیم ازدواج کنیم؟هه!آخی دنیال بیچاره تمام نقشه هات نقشه بر آب شد!گناه داری بخدا!ببین چطوری آتیشت می زنم جوری تلافیمو سرت در بیارم.... تلافی تمام شبایی که با گریه و روزایی که همش فکرم درگیر بود!!!! بهت نشون میدم دریا کیه..... با تکون های شدید یه نفر از فکر در اومدم!!! دیدم بارانه با چهره ی عصبانی !!!

-بیشعور کثافت آشغال معلوم هس کجایی اینقد دارم صدات می کنم!!!! پیاده شو رسیدیم!

نگاه کردم دیدم دم خونه ایم!یا خدا!ینی اینقد فکرم مشغول بود؟؟ وایییی نمی دونم چجوری با رامین روبرو شم!خیلی سخته!استرس!..ماشینو پارک کردیم رفتیم داخل... همه بچه ها تو پذیرایی بودن یه سلام کردم و مستقیم رفتم توی اتاقم... پشت در نشستم اوف! از این به بعد باید چجوری رفتار کنم؟عشقمو بهش ابراز کنم؟نه اگه اون منو دوست داشته باشه خودش میاد سمتم!دیگه بیشتر از این خودمو کوچیک نمی کنم!در باز شد و رامین اومد داخل اینقد تعجب کرده بودم که ابروهام رفته بود بالا!!!! اخماش تو هم بود و گفت

-چرا رفته بودی دکتر؟

خیلی جدی این حرفو زد دهنم خشک شده بود نمی دونستم چی بگم!ینی بگم؟نگم؟ ... سکوت بینمون خیلی طولانی بود تا اینکه....................................................

ادامه دارد .........................................................................................

خوف بود؟؟؟نظررر

نظرات 7 + ارسال نظر
Crazy glambert چهارشنبه 5 شهریور 1393 ساعت 04:57

من همون فری لمبرتما......لقب جدیدمه...الینا گذاشته برام...بهم میاد...خب بریم سر داستان:خب پس دانیال اونقدرا هم عوضی نیست...ی چیزایی حالیشه پ..!...آخه من کی اینجوری فوش میدم؟تیکه کلاما خودتو نچسبون ب من...زندگی رویایی فراموش نشه...

مگه چجوری فوش میدی؟

big glambert دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 12:19 http://glambertsandbigfans.blogfa.com/

سلوم شقی جون...
عالی بود مثل همیشههههههههه
مرررررررررررررررسی♥♥

خوهش بیگی جونم

لاله یکشنبه 2 شهریور 1393 ساعت 11:25

خخخخخخخخههههههخخخخ
مردم از خنده
ووووووووى
عالى. بود
مرسى

خوهش

☆♥پارسے دخت♥☆ پنج‌شنبه 30 مرداد 1393 ساعت 18:00 http://parsi-dokht.blogfa.com/

اه حیف شد...
دانیال بی شووور...
ی جو عرضه نداشی...
گفتم الان بچشون دوروز دیه دنیا میاد...
اههههه...
ولی ب ایی رامین حیقته بگووو ها...
نذار از همین اول زندگی ، دروغ خودشو نشون بده...

بعله خوب تونستم فریبتون بدم که مثلا دریا بارداره داخله وایبر برات یه تیک خورد گفتم شاید نت نداری واس همین خبر نکردمههه باشه میگم هر چی تو بگی

☆♥پارسے دخت♥☆ پنج‌شنبه 30 مرداد 1393 ساعت 14:19 http://parsi-dokht.blogfa.com/

به بهههه...
اپ مکنی و خبر نمی دی دیگه...
باووووش...

الینا سه‌شنبه 28 مرداد 1393 ساعت 13:35

سلوم سلوم صد تا سلوم.............
به این وبم هم بسر.....
elina-only.blogfa.com

هزار و سیصدتا سلوم

علی دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت 01:21 http://ploton.blogsky.com

وبلاگ جالبی داری وقت کردی به کلبه تنهایی من هم سربزن خوشحال میشم نظرتو بگو
عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.