قسمت اول رمان : رز سیاه

سلاممممم بریننننننن ادامه ...

  

چشماش سنگین بود اما به هر زحمتی که بود خودشو از روی تخت بلند کرد و روبروی آینه

نشست چشمای زیبایی داشت اما توی اون شلوغی موهاش که جلوش اومده بود معلوم نبودندسریع موهاشو منظم کرد

قبل ازاینکه عاشقش بشم خیلی شاد بودم با دوستام چقد خوش میگذشت چه کارایی که نمیکردیم اما یه عشق همه چیزو خراب کرد توی عشق اون سوختم

تمام خوشحالیام رفت والان تمام زندگیم شده غم و عشق اون . توی همین افکار بودم که با صدایی به خودم اومدم

رز؟رز؟

بله مامان ؟

بیا تو آشپزخونه زود باش

رز تک فرزند بود به خاطر همین مامان و باباش خیلی روش حساس بودن

بله مامان چکارم داشتی ؟

اوا چرا همش خودتو داخله اون اتاق زندانی کردی ؟بیا بیرون یه هوایی عوض کن

یه جورایی راست میگفت باید یکم به خودم میرسیدم حداقل غم دوریشو یه جورایی فراموش کنم . به سمت باغ رفتم تنها جایی از خونمون که بهم آرامش میده ماشالله هم خیلی بزرگ بود گوشیمو از داخل جیب تی شرتم در اوردم و آهنگ ادل رو گذاشتم خیلی حالم بد بود هیچ حسی به دنیا نداشتم آخه مگه اون پسر چی داشت که من اینطوری عاشقش شدم ؟

توی باغ نشسته بودم که صدای در رو شنیدم به سمت در رفتم بابام بود

چطوری بابا جونم ؟-

خوبم عزیزم چرا اینجایی ؟-

هیچی اومدم یه آب و هوایی عوض کنم بریم داخل ؟-

بریم گلم-

مامانم تو آشپزخونه بود :بیاین بشینید تا غذا بکشم من با بی ارادگی رفتم نشستم وسعی میکردم خودمو شاد نشون بدم که مامان و بابام رو ناراحت نکنم بعد از خوردن ناهار رفتم داخل اتاقم باید ساعت 7 عصر برم کلاس ولی اصلا حال و حوصله نداشتم روی تختخوابم دراز کشیدم چشمام داشت سنگین می شد بعد از چند دقیقه به خواب عمیقی  فرو رفتم  

ادامه دارد.......  

 

   

نظرات 3 + ارسال نظر
شیدا چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 19:00 http://bestgallery1.blogsky.com/

سلام شقایق جونم
آفرین عزیزم
خیلی خوب بود
همیشه بهت سر میزنم و منتظر قصه های بعدیت هستم

s چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 15:25 http://www.nasajy1384.blogfa.com

چی شد؟ توخواب مرد تموم شد؟

نه بابا ادامه داره ...

خاطره چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 09:54 http://www.khaterehfunny.blogsky.com

قشنگ توصیف می کنی

مرسی عززززییزززمممممم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.