قسمت دوم قلب شیشه ای

برین ادامه مطلب   

یعنی با همه ی توان خودمو از روی تخت بلند کردم لباسامو عوض کردم

صبرکنین خودمو براتون توصیف کنم من دختری لاغربا قدی 173 چشم های قهوه ای و موهام هم رنگ چشمام ابرو های کشیده مشکی کلا آدم خوشکلیم آدمه شلوغیم خیلی فضول از رنگ های آبی تیره و بنفش خوشم میاد اتاقم هم اتاقی نسبتا بزرگه کامپیوتر رو به لپ تاب ترجیح میدم اما دوتاشو دارم و الان هم 17 سالمه کلاس دوم دبیرستان رشتم هم عکاسیه

خب بگذریم .....

وقتی که لباسامو عوض کردم دوباره دراز کشیدم اووف انگار 10 کوه رو با هم کندم نمیدونم کی خوابیدم یه صدایی می اومد بلند شدم رفتم پیش پنجره داشت بارون می اومد ووای بارون رو خیلی دوس دارم اما حال و حوصلا نداشتم برم پائین با خودم گفتم ایشالله بارون بعدی (ههههههههه)

همینطور داشتم به پنجره نگاه می کردم که یکی در رو با شدت کامل باز کرد برگشتم

ایوان : دختره داره بارون میاد

من :اولا این دختره اسم داره دوما خودم دیدم لازم نبود شما بگین

ایوان : محض اطلاع گفتم نمیخوای الان بری بیرون زیر بارون با عشقت قدم بزنی ؟

من : هوی خفه میشی ایوان یا خفت کنم؟خیلی پرو شدی اما اینو کوتاه میکنم

ایوان : شرات (همون جرئت) نداری نگاه کن باید مثل من باشی اصلا دوس دختر ندارم فقط شاید یه صدتایی

من : بله .... الان باید ازتو یاد بگیرم ؟

ایوان :دیگه اینو خود دانی

من : خب دیگه زر زر ممنوع بفرمائید بیرون آقای با ادب

ایوان : حیف که درس دارم وگرنه خیلی برنامه برا اذیت کردنت داشتم

بالاخره رفت آخیییش

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.