زندگی رویایی-قسمت بیست ویکم

سلام...بفرمائید.....................................................  

*** از زبون ادوارد ***

دختره ی زباله!!!! فکرکرده خیلی خوشم میاد ازش هی میچسبه بهم...هه!آره اینم مثه دخترای دیگه هه..همش خودشونو لوس میکنن...خوبه من هیچ حسی بهشون ندارم فقط براش خوش گذرونین... برن گمشن... توی جشن النا اصلا وقتی اومد توی دستشوئی نزدیکم تعجب کردم بعدشم که اونکاره زشتو کرد!چقد پرو!!!دختر اینقد پرو!... لباشو میذاره رو لبام!!!د اگه من خواسته باشم خودم میتونم بهت پیشنهاد بدم...وقتی آرتا اومد داخل دستشوئی با تعجب داشت نگام می کرد...اینقد عصبانی بودم اگه تفنگ داشتم همونجا ویشا رو می کشتم...الان آرتا چه فکرایی می کنه... اصن مهم نیس چه فکرایی می کنه درک!.. وای نمی تونم فراموش کنم نمیخوام قضاوت اشتباه بکنه هرچی باشه من...................................

*** از زبون آرتا***

دیگه اشکی واسم نموند فکرکنم!!!... من چقد دل نازک شدمه اه!!!خو دلم تنگ شده به آرمان گفتم وقتی رسیدن زنگ بزنه...الانم داره گوشیم زنگ میخوره...اشکامو پاک کردم وسعی کردم صدامو خوب نشون بدم که موفقم شدم!!!

-بله؟

-الو سلام خواهری...ما همین الان رسیدیم...

-سلوم داداشی...باشه عزیزم...

-آجی؟

-جونم؟

-هیچی...فقط همن طوری صدات زدم..همین نیومده دلم برات تنگ شد!!!...

-اییییش..ولی من دلم برات گشاد شده..خخخ...

-آررررتا!!!

یکم دیگه باهاش حرف زدم وقطع کردم... شماره ویدا رو گرفتم...

-بله؟

این کی بود؟؟؟اینقد شوکه شدم که لال شده بودم!!!یه مردی بود!!!بسم الله فکرکنم اشتباه گرفتم...ولی نگاه صفحه کردم نه شماره خود ویداهه!!!

-ب..ب...بخشید با ویدا کار داشتم...

خندید وگفت:آها ببخشید معرفی نکردم آدام لمبرتم گوشی ویدا اینجاهه خودش پیش دوربیناست...کارش داشتی؟

میخواستم بگم پ ن پ الکی زنگ زدم!!!

-نه نه کارش تموم شد بگید یه زنگ بزنه

باصدایی که خنده توش موج میزد گفت:باشه می گم...فعلا...

هنوز دهنم باز بود!!!!آدام؟؟؟؟گوشی ویدا؟؟؟جانم؟؟؟چی؟؟؟من شاید توهم زدم!حتما اینطوره!!!چند بار زدم توی صورتم نه بابا بیدارم!!! خخخ...خو...اصن بیخیال...فکرکنم این ویدا هم کاره خودشو کرد آدامو تور کرد...هههه...شماره ویشا روی گوشیم افتاد یه اخمی کردم وجواب دادم

-بله؟

-هه!سلام خانوم آرتا

همه ی کلماتشو با تمسخر میگفت

-سلام ویشا!

-میخواستم بهت بگم چرا اینقد مزاحم منو عشقم میشی؟

-جانم؟؟؟؟؟

-بله منظورم ادوارده هرجا ماهستیم تو مثه یه مزاحم وارد می شی ینی چه؟نکنه چشمت گرفتشه؟

واااااااای اینقد بدم میاد یکی بهم بگه توادوارد رو دوست داری!!!واقعا من هیچ حسی بهش ندارم تازه حتی بدمم میاد ازش!!!به زور جلوی جیغمو گرفتم باید این ویشا رو اذیت کنم...

-شاید ازکجا می دونی؟شایدم عاشقش باشم!

شروع کرد به خندیدن به صورت شیطانی!

-خیلی باحالی آرتا!!!اگه اون تورو دوست داشت بامن نمی اومد که...

-هه هه هه تو هوسشی عسیسم...

اینقد عصبانی بود که داد زد وقطع کرد...وا؟مردم دیوونن..هههه واسه سرگرمی خوب بود...چه خوبه حرصه بقیو رو دربیاریم!!!!!...ههههه...

ادامه دارد......................................................

خوف بود؟؟؟نظررر

نظرات 2 + ارسال نظر
لاله پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 11:45

منو باش کل این مدت فکر میکردم این قسمتو خوندم...
همین دیروز خوندمش...
باحال بود...
میسییییییی...

خواهش می کنم

هیز لمبرت(Feri Lambert) پنج‌شنبه 5 تیر 1393 ساعت 10:49

وااااهاااااییییییی مررررررررسیییییی گوگولی من...
هی ب آدام من تیکه ننداز ها...
آغا گوشیم متبرک شد آدام جوابش داد...

ههههههه خو چرا دست آدامه؟؟؟جریان چیه شیطونا؟خخخ خواهش می کنم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.