تلافی-قسمت بیست ونهم

سلام...بعد چقد تلافی آپ کردم...بفرمائید ادامه...  

باسلام...شما خوبین؟؟؟منم خوبم...آره من خوبم...خب بایه قسمت دیگه درخدمتتونم...بفرمائید ادامه مطلب....

..................................................................................

باقدم های آروم رفتم توی پذیرایی بچه ها نبودن...ینی پانیذ رسیده؟؟؟نمی دونم...روی مبل کنار رامین نشستم...اخماش توی هم بود وخیره شده بود به تلویزیون...

-رامین...

اصلا من براچی صداش کردم؟الان بهش چی بگم؟وای منم دیوونه شدمه ها!!!نیم نگاهی بهم کرد ودرهمون حال گفت:بله؟

-اممم...چیزه...پانیذ وسامان رسیدن؟؟؟

-نه منتظرشونم...گفتن بیست دقیقه دیگه میرسن...

-آهان...

گوشیمو دراوردم ویه بازی باحال انتخاب کردم ومشغول بازی کردن شدم...که برای گوشیم اسمس اومد...بازش کردم...

-عزیزم بخاطر اونشب قشنگ بین من و تو بالاخره باهم یکی میشیم...تو اول و آخرش مال خودمی...

دوباره دانیال!!!!!کی می شه این بمیره؟؟؟!!!وای تازه یادم به نوبت دکترم افتاد!نوبتم برای فردا بود...باید برم ببینم وضعیتم چطوره...دانیال بمیری...براش نوشتم....

-شتر درخواب بیند پنبه...خواب دیدی خیر باشه!هه!

می دونم باهمین یه جمله حرصش می گیره پس ارسالش کردم...سنگینی نگاهی رو روی خودم حس کردم سرمو بالا آوردم وچشمام ثابت موند روی صورت رامین!!!

-پوست لبتو کندی...وقتی بازی رو میبازی چکاراین بدبخت داری ؟؟؟

تازه متوجه شدم اینقد بادندون پوست لبمو کندم که هیچیش نمونده!!!ههه فکرکرده ازبازی عصبی شدم!

-وایییی خب سخته چکارکنم؟من نمی تونم این مرحله رو برم...

صدای زنگ در اومد...سریع بلند شدم وبه سمت آیفون رفتم...

-کیه؟؟؟

صدای نکری پانیذ توی گوشم پیچید...

-منم بی شعووور...درو بازکن...

-اگه باز نکنم؟

-بازکنننننننننننننننننننننن

خندیدم ودکمه رو فشار دادم...بعد از چند ثانیه پانیذ و سامان روبروم ظاهر شدن بانیش های باز!!!!پریدم سمت پانیذ وزدم توی گوشش...اینقد خندیدیم وهمه باتعجب نگاه میکردن...آخه پذیرایی ما ازهم اینطوریه....(مگه نه مهسا؟)سامان هم رفت پیش رامین...ووو دیگه جفتش اومد همش باهمن...بچه ها هم ازاتاق اومدن بیرون...واحوالپرسی کردن...سامان باشوخی و خنده گفت:خب براتون دوتا سوپرایز دارم البته فقط دونفرتون خوشحال میشین!!!!!!!بگم؟

همه مشتاق نگاش کردیم...ونگاهامون روی دهنش باقی ثابت بود...

-دخترای بی ادب...چرا زل زدید به من؟؟؟من خودم صاحاب دارم!خخخ...خب بگم؟؟؟

جیغم دراومد:بگووووووووووووووووووووووووووو

-واه!!!!جیغ جیغو!!!بدم میاد ازهمیچین دخترایی هی...ههه بابا میخواسم بگم دوتا دیوونه رو باخودم اوردم..به نام آراد و آرمین...

قیافه ی شهرزاد و باران دیدنی بود...یدفعه آراد و آرمین پریدن داخل!!!!وای قلبم ریخت...بمیرین...فقط دیدم مثه نور ازکنارم رد شدن وبه سمت شهرزاد و باران...

به دعوت رامین وسامان رفتیم رستوران...ندا هم شهاب اومد دنبالش باهم رفتن تهران...آخی...یه میز 12نفره گرفتیم...خودمون 8نفر بودیم...گارسون سفارشاتو گرفت ورفت!!!خیلی گرسنم بود...

-سامان:رامی چه خبر؟؟؟

رامی؟؟؟یاخدا!!!چه مخففی...

-هیچی سلامتی سامی...توچه خبر؟

-هیچی مخ زدن دخترای تهران...جای توهم پر می کنم...

پانیذ یه چشم غره ای بهش رفت که سامان آب دهنشو قورت داد وگفت:البته به همراه خانم خوشکلم...باهم میریم مخ زنی...

خندیدم وگفتم :هههه نکنه پانیذهم مخ پسرا رو میزنه؟

یدفعه سامان جدی شد وگفت:نه اصلا هم این طور نیس...منم فقط به شوخی اینکارو میکنم...

تاحالا سامان رو غیرتی ندیده بودم!!!!!!باران و آرمین هم خوب باهم گرم گرفته بودن!!!

-باران:اوه!!!بچه مون غیرتی شد!!!

همه خندیدن حتی خو سامان!بالاخره گارسون میز رو چیدند ازغذاهای رنگارنگ!!!بدون هیچ حرفی شروع کردم به خوردن اینقد گرسنم بود نمیفهمیدم اطرافم چی میگذره...

-دریا...

باصدای رامین قلبم ریخت...به زور سرمو آوردم بالا...

-ب...بله؟

-قرمز شدی آرومتر بخور...غذاهه که فرار نمی کنه...

-خو گشنمهههه...بخاطر این بی شعور باید تاساعت 2:30ناهار نخوریم!!!

-پانیذ:به این خوبی...

-خیلی خوبی اصن...من موندم تو خلق خدا!

نگاه رامین کردم بایه لبخند مهربونی نگام میکرد...یه لبخند کوچولو زدم ورومو گرفتم ازش...بعد ازخوردن ناهار تنقلات هم خوردیم میخواستم برم دستشوئی که بادیدن کسی که روبروم بود سرجام خشکم زد.........

ادامه دارد............................................................

خوف بود؟؟؟نظرررر

نظرات 12 + ارسال نظر
afaq سه‌شنبه 27 خرداد 1393 ساعت 01:09 http://www.afaq1717.blogfa.com

قسمت جدید گذاشتم کوجایی شوما؟؟؟

اومدم

big glambert دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 16:01 http://glambertsandbigfans.blogfa.com/

سلوم دوتا پست اپ کردم بیا وبم.

باوووشه

big glambert یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 23:43 http://glambertsandbigfans.blogfa.com

نگفتی تو دیلی هستی یا نه دوستم؟

آره هستم ولی رمزامو فراموش کردمه!!! هههههه...

afaq یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 22:48 http://www.afaq1717.blogfa.com

Nice web,,,,,be manam sar bezan age ba tabadol movafeqi khabaram kon

باشه حتما...

[ بدون نام ] یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 14:50

اصلیه سایتشو میگم http://adam-lambert-daily.com/
راستی شقایق من هر کاری میکنم نمیتونم عکس اپلود کنم برات بفرستم نتم قات زده میشه به سلیقه خودت یه عکس از سلنا گومز بزاری؟

سلنا؟ باشه عزیزم حتما خودم برات میذارم...

big glambert یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 03:18 http://glambertsandbigfans.blogfa.com

دانیاله؟

big glambert یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 02:39 http://glambertsandbigfans

ادام لمبرت دیلی رو میگم.....

اونکه بلاگفا هه یا اصلیه؟؟؟

ندا جونی شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 16:55

چه عجب تلافی!
قشنگ بود
مرسی عزیزم

مرسیییییی

Feri Lambert شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 16:21

مستر آرمین منم اومد بالاخره...
به به چ شب زیبایی بودهD:
بابا لبخند زیبا...پسرا اکثرا همدیگه رو با اسم مخفف صدا نمیکنن...باحال بود...
TNX...

تو ازکجا می دونی شیطوون؟؟؟

big glambert شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 14:56 http://glambertsandbigfans.blogfa.com/

شقایق اگه تو دیلی هست بیا اونجا حرف بزنیم.

کدومشون؟

big glambert شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 14:52 http://glambertsandbigfans.blogfa.com/

سلوم.بعد از ظهر لینک عکسو برات میفرستم.
شقایق اگه تو دیلی هستی بیا اونجا باهم حرف بزنیم بوس.

دیلی؟ کدومشون؟؟؟

لاله شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 14:42

وااااااااى...
محشرررررر بووووود.....
تو رو خدا بقیه اش رو بذار.....
من دارم میمیرم....
لطفا.....
ممنوووووونممممم.....

ذوق مرگ نشی یه وقت ها!!!! خدا نکنه عزیزم....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.