زندگی رویایی-قسمت هفدهم

سلام بفرمائید ادامه مطلب...قسمت هفدهم دیگه...درسته؟ههههههه 

 


ماشینو یه جای مناسب پارک کردیم...چراغا و دیوارای بیرون تالار نارنجی و صورتی کمرنگ بود...ازنمای بیرون شکل اپل بود...باقدم های آهسته وارد شدیم...تقریبا همه بودن... باچشم دنبال بچه ها خودمون می گشتم...از دور لیدا رو دیدم دست آرمان و ویدا رو کشیدم و بردم سمت لیدا...کنار لیدا ویشا و ادوارد ومارتین و مایکل ایستاده بودن!حتما باید به لیدا بگم چرا با اینا میگرده...کتک هم مهمون منه! باصدایی که داخلش حرص نباشه گفتم

-سلام به همگی...

-سلام...

رفتم کنارگوش لیدا و آروم گفتم:اینا اینجا چکارمی کنن؟؟؟

-به من چه خودشون اومدن نمی شه که بگم برن! 

اون ویشادوباره دهنشو باز کرد...همیشه هم که جز کنایه و طعنه و متلک چیز دیگه ای بلد نیس...

-اوه آرتا کی دوست پسر پیدا کردی؟ معرفی نمی کنی...

الان مثلا دوست پسرمم باشه به توچه؟نه میخوام بدونم به تو چه...

-آرمان دوست پسرم نیس پسرعمومه..نیازی به توضیح بیشتر هم نمیبینم...

باور کنین دراون لحظه شده بود مثه لبو...خیلی شیک ضایعش کرده بودم...یه لحظه نگام برخورد کرد با ادوارد دیدم داره نگام می کنه...هههه میخواستم بگم چیه تاحالا خوشکل ندیدی؟ ولی سریع نگامو ازش گرفتم...به آرمان نگاه کردم یه لبخند ملیحی زده بود...

-داداشی این ویشا خیلی پروهه...براهمین اینطوری گفتم....

جوری گفتم که فقط خودش بشنوه...اونم گفت 

-می دونم! از قیافش معلومه که چقد چرته!!!

مارتین رفته بود والان اومد سمت ادوارد ومایکل گفت

-واااای بچه ها تیکه پیدا کردم بریم اونور...

مایکل که خیلی ذوق کرد ولی ادوارد خونسرد رفت...هه! دیگه اینکارا واسش عادی شده...واقعا برا ددخترا متاسفم که گول ظاهرشو میخورن...بالاخره الناوشوهرش رفتن توی جایگاشون... النا تقریباآرایش ملایمی ولی قشنگی کرده بود موهاشم لخت باز بود و یه قسمتشو بالا بسته بود...اینجوری دوست داشت ساده و قشنگ...ازنظرمنم قشنگه...نه بری صدتا تافت خالی کنن وآخرش یه مدل عجیب غریب بدن!...درکل نازشده...با ویدا و لیدا رفتیم پیش النا...به لباسش بیشتر دقت کردم...مدل خوبی بود...لباس ویو و لیدا هم توی گلوم بودن!!!النا بایه لبخند خوشکل دستشو دور بازوی شوهرش حلقه کرده بود...منو و لیدا و ویدا همراه هم روبروشون ایستاده بودیم...

-سلام النا...چه ناناز شدی...مبارک باشه عزیزم...

-النا:وای مرسی...شماهم خیلی جیگر شدینا!...

بعد روکرد به شوهرش وگفت:عزیزم اینا دوستامن...لیدا رو که میشناسی...ویدا وآرتا...دوستای جدیدمن...

بعد رو کرد به ماگفت:اینم عشق من ایوان...

اوه!!!چه اسمی...

منو و ویدا باهاش دست دادیم...اونم بایه لبخند جوابمون رو داد...سرصندلی یه میز نشسته بودیم وحرف میزدیم...

-لیدا:وای بچه ها نگاه کنین...این ویشا چطور خودشو به ادوارد میچسبونه...نکنه خبرائیه!!!

-ویدا:آره جدیدا خیلی پیششه...نکنه اینم میخواد شیفته ی خودش کنه...

پوزخندی زدم:هه!بهم میان...هر دوتاشون فقط مخ میزنن بعدشم اون نفرو ترک میکنن!!! واسه همین نگرانشون نباشین...آخه خودشون استادن...

-لیدا:نه بابا ادوارد اینطوری نیس...دخترا رو نگاه میکنه حتی چشمک ویا تیکه میپرونه ولی فک نکنم دوست شه...

-ویدا:وای حیف ادوارد نیس که بااین دختره زشت دوس شه...

-ههههه ویدا تو خیلی خوش بحالته...آخه یکی کپی آدام رو میبینی...

-ویدا:نه هیچکی ادام نمیشه...

-لیدا:آری رژلبت پاک شده برو درستش کن...

-اوففف اصلا به من رژ لب نیومده...

دوتاشون خندیدند ومنم بلند شدم وبه سمت دستشوئی رفتم...میخواستم برم داخل که باصحنه ای که دیدم حالت تهوع بهم دست داد...ویشا وادوارد درحال بوسیدن هم بودن...حسودیم نشد ولی حرصم گرفت که چرا اینجا دارن این کارارو انجام میدن؟اگه واقعا عاشق هم بودنم یه چیزی...سرمو به معنی تاسف تکون دادم وبی توجه به اونا رفتم سمت شیرآب...ادوارد بادیدن من ازویشا جدا شد...ورفت بیرون...ههههه فکرکرده مهمه برام...بی خیال اونا رژلبمو در اوردم وکشیدم روی لبم...ویشا هم یه لبخند چندش آور بهم زد ورفت بیرون...خداروشکر ازهیچکدومشون خوشم نمیاد که مهم باشه...لبامو بهم مالیدم یه نگاه به خودم انداختم ورفتم بیرون...به سمت میز میرفتم که مارتین جلومو گرفت

-کجا بااین عجله؟؟؟

-به تو ربطی داره؟

-نه ولی میای یکم باهم برقصیم؟

هههههههه شوخی خوبی بود...

-معلومه که نه...

-د آخه چرا؟اگه برا اون ادوارد صبرکردی باید بهت بگم اون خودش خوشه...

دیگه واقعا داش چرت وپرت میگفت...یه لبخند زدم وبعدشم بلند بلند خندیدم...باتعجب نگام میکرد...

-چیییییِ؟؟؟؟تو واقعا یه چیزیت شده...نه تو نه اون دوستات..برا من مهم نیست...من متنظر هیچ پسری نیستم...

همونموقع آرمان اومد پیشم..وای داداشی خیلی موقعی خوبی اومدی...اخم جدی کرده بود ودست منو گرفت...

-سلام آرمان جووووونم..

حداقل جلوی این پسره چلغوز یکم کلاس بیام!!!هههه...

-سلام...معرفی نکردی؟؟؟

بعد یه فشاری به دستم داد...

-آها زیاد مهم نیس مارتین همکلاسیمه...فکرکنم اشتباه گرفتم...بریم عزیزم...

یه نگاه تمسخر آمیز بهش انداختم وباآرمان رفتم...

تا آخر جشن خیلی باکارا ویدا و آرمان خندیدم...و صدالبته سوتی هایی که لیدا میداد...خودم یه پا دلقک!!!جای آرتان خالی بود...ادوارد هم بعضی وقتا نگاهم بهش میخورد اخم کرده بود...اینم که همیشه اخموهه!!!مثلا اومده جشن ها!حالا من بدموقع دیدمش ولی باید بی توجه باشه...ههههههه...با آرمان به سمت خونه رفتیم....اینقد خستم بود یه سلام کردم و رفتم خوابیدم.......................................................................................

(فقط مدل لباس)

النا





لیدا



ویدا



ادامه دارد..............................................................................................................

خوف بود؟؟؟نظرررر



نظرات 10 + ارسال نظر
ندا جونی شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 16:54

عشقولانه دیگه

خو نمی شه...ویدا هم هستا!

ندا جونی شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 13:34

اره.گیتاریستش باشم بعد لاولی بشه رابطمون

ینی چی؟؟؟

ندا جونی شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 13:09

عالی بود.خب اسمم جنی یا السا هر کدوم بهم بیشتر میخوره
میشه لدفن ادام بیاد با من؟البته اگه میشه ها
مرسی
راستی دختر ادام منو تو گوگل پلاس اد کرده.میتونی بری خودت ببینی

باشه اگه تونستم میرم..ویدا توی صفه ها!!!

Feri Lambert چهارشنبه 21 خرداد 1393 ساعت 18:51

لباسم تو حلقم...
آدام رو میاری یا بیام...................؟

یا بیای؟...آرره لباست باحالهههه

الی چهارشنبه 21 خرداد 1393 ساعت 15:09 http://www.Ellie711.blogfa.com

اپممممم

ندا جونی سه‌شنبه 20 خرداد 1393 ساعت 18:49

الان مثلا اومدی؟

آره اومدم....

big glambert سه‌شنبه 20 خرداد 1393 ساعت 15:43 http://glambertsandbigfans.blogfa.com/

سلوم شقی جون نظرت ثبت شده بود عزیزم...
ممنانم بابت داستان........
تلافی رو هم اپ کن عشقولی....

باشه عزیزم...

لاله سه‌شنبه 20 خرداد 1393 ساعت 14:38

باحال بود....
مرسى عزیزم....
اى کاش یادت نره.....

هههههه باشه یادم نمی ره...

ندا جونی سه‌شنبه 20 خرداد 1393 ساعت 14:09

خو روم نمیشه بگم
راستی بیا تو نظر سنجی وبم شرکت کن

باوشه الان میام...

ندا جونی سه‌شنبه 20 خرداد 1393 ساعت 12:52

خوب بود عزیزم
ولی خیلی داری لفتش میدی..اعصابم داره خورد میشه

لفتش برا چی؟؟؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.