بادقت وسلیقه عکس می گرفتم...فیلم هم برعهده ی ادوارد و جولیا بود...جولیا که اون بالا داشت کیف می کرد...والا...نگاهی باجیمی انداختم که بااخم روی پیشونیش با دقت داشت به کارش می رسید...
-همه چی خوب پیش میره؟
سرشو اورد بالا وخیره شد به چشمام...یه لبخند ملیحی زد وگفت
-آره همه چی خوبه...کارا تو چی؟
-منم عالی...خسته نباشی...
-همچنین...
یکم نگام کرد دوباره مشغول شد خواستم برگردم که دیدم ادوارد داره با خشم نگام می کنه وا؟!این چش شد یدفعه؟تا یه دیقه پیش نیشش باز بود!!خدا تمام مریضا رو شفا بده!!! منم بدون توجهی بهش رفتم سمت دوربینم
******
-ویدا خیلی عاشقی!
-تازه فهمیدی؟
-اوهوم...دختر رنگت پریده...دستات شده یخ...پاهات می لرزه میرم به آقای لمبرت میگم بذاره تو بری استراحت کنی...بااین حالت نمی شه ادامه بدی...
-نه...نه لیدا نرو...خواهش میکنم...من حالم خوبه...این لحظات خوبو ازم نگیر...بعد چقد فرصت دیدنشو پیدا کردم...نمیخوام اینم خراب شه...
-اوووف...ازدست تو...باش پس میشینی وکاری نمی کنی!!!
-اما....
-اما بی اما اگه بخوای بمونی باید بشینی...
-خیله خب!
ویدا می شینه وکاملا خیره می شه به آدام...
*******
جولیا اومد سمتم
-خسته نباشی آرتا.................
درحالیکه که چشمامو مالیدم وگفتم:مرسی همچنین...
ادوارد وجیمی باشوخی وخنده بامارسیدن...چشمای جولیا برق زد...
-آقای لانتر خسته نباشی
-اداورد
-بله؟
-بهم بگین ادوارد...نمیخواد فامیل صدام کنید...
-باشه..سعی می کنم...
اوووه!چه خجالتی می کشه این جولیا وقتی با ادوارد حرف میزنه...برعکس من که کاملا پرو توی صورتش می ایستم!روز اول بساط عاشقی رو پهن کردن خخخ...جولیا شمارشو بهم داد منم باکمال میل قبول کردم...ازسالن خارج شدیم...پوفی کشیدم وبه ادوارد گفتم
-خب من برم دیگه...بای...
-کجا؟
باتعجب نگاش کردم
-باید بگم؟
-نه...نه...منظورم این بود که خودم میرسونمت...
-نه نیازی نیس آرتان میاد دنبالم!
الکی!!!آخه اصن آرتان یادش به من هس؟ههههه...
باحالت عصبی گفت:گفتم خودم می رسونمت...تمومش کن دیگه...
منم عصبی شدم
-تمومش نمی کنم...مگه تو صاحبمی که به حالت دستوری باهام صحبت می کنی؟نه آقای لانتر شما هیچ نسبتی بامن ندارین...هیچ!(هیچ آخری رو کش دار بخونین...)
پوزخندی زد منم بدون توجه پیاده حرکت کردم اخه هیچ ماشینی توی خیابون نبود...صدای بوق ماشین پشت سرم می شنیدم ولی اصلا توجهی نکردم...
*****
آدام میره سمت ویدا...قلب ویدا ازحرکت ایستاد(زنده ای فری؟)آدام کنارش میشینه
-ویدا خانوم حالتون خوبه؟وقتی داشتم اجراء می کردم دیدم شما نشستین وحالتون خوب نیس...چیزی شده؟
ویدا درحالیکه سرش پائین بود وبا انگشتای دستش بازی می کرد باصدای آروم وبریده بریده ای گفت
-ب...ببخشید...آ..ق..ا..ی لمبرت!!!دس خودم نبود...یدفعه سرم گیج رفت اینطور شدم...میدونم گند زدم...واقعا معذرت میخوام...من...
آدام انگشت اشارشو روی لباش میذاره(لبای خود آدام ها!)
-اولا آقای لمبرت نه آدام! بعدشم مگه بیماری ازسره عمده؟ منظورم این بود الان حالتون بهتره؟
ویدا فقط تونس سرشو به علامت مثبت تکون بده...
******
خستگی ام به لجبازیم غلبه کرد وسوار ماشین ادوارد شدم و رسوندم خونه...وقتی رسیدم لیدا-ویدا وآرتان بودن فقط ویدا یه گوشه نشسته بود توی شوک بود!!!فکرکنم سکته کرده!!لیدا برام تعریف کرد چه اتفاقایی افتاد...آرتان هم تعریف کرد بیانسه خعلی خوشکل شده بود وبه عنوان همکارش لوئیسو برده!بعدازدقایقی ویدا شروع کرد به فک زدن اینقد جیغ جیغ کرد که نفهمیئم چی گفت!فقط همین تیکه اش رو فهمیدم:خییلی شب خوبی بود...
میخواستم بش بگم نه میخواستی شب بدی باشه؟والا...حرفا میزنه خخخخ...ویدا شام دعوتمون کرد بیرون خیلی حال داد اینقد خرج انداختیم بهش که نگو!!!اونم فقط سرخ و سفید می شد که نگو!کلا که نگو!هههههه...لیدا بعدازشام رفت منم با ویدا رفتم خونشون خوابیدم...
صبح...
-وااای بنظرت نتایج چی می شه ویو؟(ویو مخفف ویدا!!!)
-نمیدونمم...زنگ بزن حالا یا میگه عالی یا گند دادین!!!والا...
استاد بهمون گفته بود ساعت 10بهش زنگ بزنیم تابهمون بگه کارمون خوب بوده بانه!الان داریم ازاسترس میمیریم...وای کاشکی خبر خوشی بده...باترس شمارشو گرفتم
-یه بوق..........
-دوبوق...........
-سه بوق........
-بله؟
یدفعه ازجا پریدم
-ا...س....سلام استاد حالتون خوبه؟
باصدایی که توش خنده موج میزد گفت
-آره خوبم تو چطوری دخترم؟
-مرسی...گفته بودین زنگ برنم برای نتایج
-آره آره...ولی پشت تلفن نمی شه که...همون پارکی که اوندفعه اومدی حالا خودتو-ویدا-لیدا-ادوارد-آرتان-لوئیس بیاین...باشه؟
ووو اینو!!!یه کافی شاپم دعوتمون نمیکنه همش تو پارک...والا
-باش حتما!چه ساعتی؟
-7غروب خوبه؟
-آره چشم ما 7اونجائیم ممنون بای....
گوشی رو قطع کردم وبرا ویدا توضیح دادم...نمیدونم میخواد چی بگه...اگه بخواد خبر بذ بده چرا اینقد شنگول بود؟...خب براش شماها مهم نیستین!...خخخ اینم می شه...به لیدا هم زنگ زدم الان میاد که بریم خونه ی ما...تاهمه ازاونجا بریم...وااای راستی مامان اینا!شماره مامان رو گرفتم
-سلام دختر گلم خوبی؟(که هیچوقت مامانم نمی گه!هههه)
-ممنون خوشکللل خانوم خوبی؟
-ممنون
-مامان شما چند شنبه میاین پیشمون؟؟؟
-پس فردا!
-چییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
-آرتا کرم کردی یواش تر...آره نکنه دوس نداری بیایم؟
-نه این چه حرفیه؟!فقط ذوق کردم اینقد زود میخواین بیاین!
یکم دیگه با مامانم حرف زدم وقطع کردم باید همه چی رو آماده کنم میخوان بیان...یه شب قشنگ...ساعت 3بود...باپورشه مشکی ویدا رفتیم خونمون لوئیس هم خونمون بود...واقعا میتونم بگم پسر خعلی خوبیه...اصلا هم هیز نیس!نمیدونم شاید فقط بامن اینطوری نیس...ولش کن بیخیال!لیدا به ادوارد زنگ زد اونم تانیم ساعت دیگه میاد خونمون...لیدا یه شلوار کتونی مشکی وپیرهن پروانه ای شکل آبی پوشید وموهاشو باز گذاش ویدا هم یه سارفان صورتی ویه بلوز سفید پوشید وموهاشو دم اسبی بست منم یه لباس مشکی تابالای زانو که دورتادور گردنش سفید بود باکفش های کمی پاشنه بلند زرشکی پوشیدم وموهامو یه طرفه جمع کردم...ناناز شدم حالا!اضن خفن شدیم درحد لالیگا!!!رفتیم پائین پسرا روی مبل نشسته بودن با دیدن ما خیره شدن بهمون
یدفعه لیدا ازدهنش پرد:وای اینقد نگامون نکنین تموم می شیم ها!
همه خندیدن خودشم وقتی فهمید سرخ شد ازخجالت...
بلند شدیم پیاده رفتیم به سمت پارک...آخه نزدیک بود...روی اون نیمکت منو و لیدا و ویدا نشستیم پسرا هم روبرومون بودن...که استاد اومد...روی صندلی چوبی نشست وبعد خعلی مقدمه چینی بالاخره گفت...........................................................................
ادامه دارد....................................................................................................
چرا فووش میدی؟؟؟خو جای حساس بود دیگه...خخخ
خوف بود؟؟؟نظررررر
سلام خوبی؟
خعلی بدی
میخوام یکم دعوات کنم
تو خجالت نمیکشی اپی خبر نمیدی؟اصن......................
خو چطور خبر بدم؟ گفتی شارژه نتت تمومیده خو منم چیزی نگفتم تا بیای...
من آروممممممممممم...ریلکسممممم...
جججججججججججججججیییییییییییییغغغغغغغغغغغ قررررررررررربوووونشششش بشممممم بااین ویدا گفتنششششش ویدا بمیره گور به گورشهههههههههه.......نمیشددستشومیذاشت رو لبا مننن؟؟؟؟؟؟؟؟چرا ضد میزنیییی؟اولش فک کردم لبامنومیگی خرذوق شدم...بعدش......
میییییییسسسسیییی روحم شاد گشت...
ههههههههههههه آره منم فکر کردم همین منظورو می گیری راهنمایی کردم خو هیچی نشده میخوای قصد ازدواجم بده؟ خخخخ
مرسى شقایق جون.......
عالى عالى......
خووهش
سلومممممممممممم ممنانم عزیزم....
راستی اپم یه سر بزن....
اومدم عسیسم