سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم...جرئت نداره چیزی بگه یابزنم... مگه الکیه؟والا...درحالیکه خودمو خونسرد نشون میدادم ولی ازدرون چند بارسکته رو زده بودم...آخه باید میدیدین...خیلی وحشتناک شده بود...صداشو که ازلای بهم خوردن دندوناش می اودمد شنیدم...
-تو چه غلطی کردی روانی؟
خودمو زدم به خنگی...که اصلا ازدنیا بی خبرم...خخخ...متعجب نگاش کردم...
-درباره چی حرف میزنی؟
-هه!دریباره چی حرف میزنم؟خودت بهتر می دونی..آخه اسم این مریضیت چیه؟گوشی دومیلیونیه منو سوزوندی...حالا هم میگی درباره چی حرف میزنم؟(با داد)
-اولا صداتو بیارپائین...دوما الان گوشیت شده یک میلیون(ههه توی اون هاگیرواگیر بحث قیمتو میارم...الان دونصفم می کنه....هههه)
سوما من هیچکاری نکردم گوشیت سوخته به من چه!والا...اگه اینطوریه هرکی گوشیش سوخت باید بیاد یقه منو بگیره...آقا رامین همیشه برای حرفی که میزنی مدرک داشته باش...تو نمیتونی الکی منو محکوم کنی!!!(عجب بلبلیم من!)
-خفه شو!!!دریا خانوم خیلی خوب بلدی انکار کنی...جدا؟تو اینکارو نکردی؟؟؟باش...حرف آخرته؟!
-آره...حرف اول وآخرمه آقای رامین فروزان....
-باشه خانم دریا رستگار...بچرخ تابچرخیم...
پوزخندی زدم...
-هه!من دارم می چرخم ولی تو حواست باشه چرخت خراب نشه!!!
رامین الان اگه بهش چاقو میزدی خونش در نمی اومد...الان مثلا قهر کرده...اوووخی!قهرکرده بچم!!!هههههه به درک!والا...مثلا من عاشقشم؟نه این عشق نیس...اگه من عاشقش بودم حتی دوس نداشتم اذیتش کنم...عصبانی یاناراحتش کنم...ولی الان دارم همین کارو می کنم!!!اووووووف پس اسم این حس من چیه؟دوس داشتن؟ حس قشنگ؟نفرت؟نمی دونم...واقعا گیج شدمه!باهمین افکار رفتم روی تختخوابم...چشمام داش گرم خواب می شد که درباز شد و4تا که فکرکنم انسان بودن مثه وحشیا اومدن داخل...ای خدا...اصن نمی شه ازدست اینا آرامش داش...حالا آرام هم بهشون اضافه شده!دیگه بد تر.............
-شهرزاد:پاشو پاشو ببینم....خانم می خواد بخوابه!ما دل تو دلمون نیس ببینیم چی شده بعد این داره چرت میزنه!!!!
-شهرزاد بذار بخوابم....بخدا حوصله هیچی رو ندارم!
-باران:اصلا نمی شه!یالا بلند شو منتظریم....
-ندا:واااالا..فکرکردی تاکامل نگی چی شده راحتت میذاریم؟پس به نفعته زود تر اعتراف کنی!
من موندم اینا چرا اینقد فضولن!وووویییی توی همه چی باید سردربیارن....البته دست کمی ازمن ندارن!!!فقط این وسط این برام سواله که آرام چجوری با اینا دوس شده؟منظورم اینه که آخه خودش بچه آرومیه...ههههه چه جالب!آرام آرومه...خخخ...نگاهمو به بچه ثابت موند...باید می گفتم وگرنه چاره ی دیگه نداشتم!!!
-خب...خب...اگه بگم به رامین نمی گید؟؟؟
همزمان گفتن:نه بگو...
وا؟اینا کاراشون ازقبل هماهنگی شده اس!لبمو با زبون تر کردم...وازسیر تاپیاز ماجرا رو براشون گفتم...اونا هم فقط سرشونو تکون میدادن به منظور تاسف ونوچ نوچ می کردن...
-باران:دختر تو چقد کینه ای!
-خب دیگه چه کنم؟اخلاقه خداییمه...نمی شه بهش عمل نکنم...ههههههه
-باران:اصن تو اخلاق خوب هم داری؟لجباز-کینه ای-انتقام جو-عصبی- حساس-زود رنج.....
-اینا به این خوفی!!!!
بعد ازکلی فک زدن ومسخره بازی منو و شهرزاد ازاتاقم رفتن بیرون... بدون هیچ معطلی خوابم گرفت.................................................. چشمامو باز کردم نگاهی با ساعت انداختم9:30بود...ساعت 10:30کلاس داشتم...خب هنوز وقت دارم...رفتم یه دوش گرفتم وسریع اومدم بیرون...بعد ازخشک شدنم به سمت کمدم رفتم...چی بپوشم؟اوووومممممم...یه مانتوی تازانوی طوسی وصورتی کلاه دار پوشیدم...باشلوارکتون طوسی رنگ مانتوم...شال صورتی جیغی هم زدم ویه رژلب صورتی ملایم هم زدم نگاهی به خودم توی آیینه انداختم...جیگری شدمه برا خودما!ههههه...ازادکلن چیفیون خوشبوم هم زدم...همه چی تموم شدم!!!ازاتاقم زدم بیرون...همه چرغا خاموش بود طبق معمول خوابن خرسای قطبی!!!ههههههههه... رفتم توی آشپزخونه بعد ازخوردن یه صبحونه مفصل ازخونه زدم بیرون.. تاکسی گرفتم وبه سمت دانشگاه رفتم...............................
رسیدم...استاد هنوز نیومده بود...رفتم پیش آرام نشستم...امروز قرار بود تحقیقامونو نشون استاد بدیم....منم که خعلی ذوق داشتم منتظر بودم استاد بیاد وبهش نشون بدم...استاد وارد کلاس به احترامش بلند شدیم...شروع کرد به صدا کردن بچه ها برای تحویل تحقیقا!منم که میدونستم تحقیقم عالی شده باشوق زیادی زیپ کیفمو باز کردم تاپوشه ام رو دربیارم...که..............................................
ادامه دارد.....................................................
هییییی خوب نیس فوش میدی بده!!!هههههه خب باید داستان جای حساس تموم شه دیگه....
خوف بود؟؟؟نظررررررررررررررررر
خانومی بیاوووو وبم اپمممم...
سلام مارم ب رامین برسوووووون...
راسی دانیال کو خبری ازش نی دلم براش تنگ شده...
اومدم...باشه حتما سلام می رسونم!
اوخی اونم هستش نگران نباش
http://www.xum.ir/images/2014/05/13/imageskp52K.jpg
سلوم بیا وبم یه پست مخصوص گذاشتم.....
اومدم..
قشنگ بود عجقم.
راستی واسه are you a vampire اگه میخوای تو داستان باشی حتما بهم بگو چون میخوام جبران کنم
یه عکس هم بده..اسم خارجی با فامیلی خارجی هم بگو..هر چیزی که میدونی به دردت میخوره تو داستان بگو..همچنین بگو میخوای انسان باشی یا ومپایر..فعلا عجقولم
واااااااای مرسییییی عزیزم حتما می گم...
زیاد..........
مرررررررررررررررررررررسى........
میتونم بقیه اش رو حدس بزنم......
راستى از کجا فهمیدى من آرومم؟؟؟؟
واقعا آرومی؟؟؟!!!!
خوشملو بیاووو وبم اپم...
اومدم
خیلی هم عالی دوستم ممنان.
خوووهش عزیزم
آفرین رامین حال ایی بچه پررو رو بگیییر...




چی شده بلااااا؟؟؟
تحقیقت چی بش شد؟؟؟؟؟
چیه؟؟؟
باو دخمل تو فدایی داری...
مرسی جیگر