سلوووم اینم قسمت دوم...نظرفراموش نشه ها
احساس کردم گردنم خیسه...بادکولرکه دقیقا توی صورتم بودپس چراعرق کردم؟؟؟ به ناچارچشماموبازکردم که بادوتاچشم آبی روشن مواجه شدم..ویدااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تمام آب تنگ رو خالی کرده بود روم!!! دختره ی نفهم!!
ویدا همونطور که نیشش باز بود تنگ آب روروی میز گذاشت و پیشم روی تخت نشست!!!!چقد این بشر پروهه...خیسم کرده بعد داره همین طور توی صورتم نگاه می کنه می خنده!!!
-ویدا خیلی بی شعوررررررری...
-ههههههههه خب چه کنم؟؟؟ هزار بار صدات کردم ولی بیدار نشدی...مجبور کردی...ببخشید دوست عزیزم...
-ای کوفت بگیری...بمیری ایشالله ازشرت خلاص شیم...
-خخخخخخ منم خیلی دوست دارم عزیزم...
بالشتی رو که پیشم بود پرت کردم سمتش...اونم همین کارو کرد!!! تاچند دقیقه داشتیم دعوا می کردیم که دراتاق باز شد دوتامون هماهنگ ومتعجب رومون رو به سمت در منتقل کردیم...آرتان اخم مصنوعی کرده بود وگفت:
-نگاه کن تو رو خدا...شما باید مثه دوتا خانم باشخصیت رفتار کنید...این حرکات مضون چیه ازخودتون در میارین...اییییش...
این آرتان خره چند روزه رفته توی فاز شخصیت...خودش تاچند روز پیش بادست غذا می خورد!!! ولی حالا چنگالم براش بی کلاسه!!! بالشتی رو که پیشم بود به سمتش پرتاب کردم اونم بدون معطلی توی هوا گرفتش...روشو کرد سمته ویدا و گفت
-ا ویدا خره کی اومدی؟؟؟
-موقعی که آقا توی هپروت بودن!!!
اوووه اینم خوب ضایع می کنه...دمش جیز! به هم دست دادیم وآرتان هم همینجور گیج وگنگ داشت نگاه می کرد...
-آرتا الاغ ساعت چنده؟؟؟
نگاهی به ساعت انداختم 4ظهر بود...رومو کردم سمت ویدا و4تا زدم تو سرش...
-این نشان دهنده ی اینه که ساعت چهاره!!!
درحالی که ویدا داشت می خندید لابه لای خنده هاش گفت:شانس اوردم ساعت 12نبود ودوباره پهن شد!!! وا؟؟ این چقد می خنده...البته خودمم دست کمی ازش ندارم...خخخخخ...
آرتان اومد وروی صندلی میزآرایشیم نشست...نگاش روی ویدا ثابت مونده بود...ا داداشی تو که هیز نبودی...چشاتو درویش کن زشته!!! درکل آرتان آدم هیزی نبود ولی همیشه به ویدا خیره می شد ویه جور خاصی نگاش می کرد...فکرکنم خبراییه... آخه هروقت هم بهش میگم ویدا می خواد بیاد دهنش ازخوشحالی میخواد پاره بشه!!! می ترسم ذوق مرگ بشه بمیره!!! ولی تاحالا ندیدم ویدا نگاهی اینجوری به آرتان کنه...طفلی عشق آرتان یک طرفس!!ههههههه چی میگی آرتا؟ عشق کدوم گوری بود؟ بی خیخی این حرفا!!!! بریم یکم کرم ریزی!!!به ویدا نگاه کردم وبهش گفتم
-ویدا بریم توی حیاط؟؟؟
-الان؟؟؟!!!
-اوهوم...چه عیبی داره؟؟؟
-هیچی...بریم...
بلند شد وباهم به سمت حیاط رفتیم...توی حیاطمون یه باغ نسبتا بزرگ واستخر داریم...همه چی تمومیم کلا!!! لبخند شیطانی روی لبم نشسته بود...یه نقشه ی خیلی خوفی در ذهن داشتم...ازپیش استخر داشتیم رد می شدیم که بایه حرکت ویدا رو هول دادم وپرت شد توی استخر..روی آب بدون حرکت بود...اولش فکرکردم داره شوخی می کنه ولی اصلا تکون نخورد!!!فکرکنم سکته کردم تواون لحظه!!! سریع پریدم توی آب سرشو اورد بیرون ومنو برد زیرآب!!! ای بمیری من چه فکرایی می کردم خانووم نقشه کشیده بودن!!! بعد ازحدود 40دقیقه خل بازی ازآب اومدیم بیرون...دوتاییمون داشتیم می لرزیدیم...خیس خیس بودیم...ولی جاتون خالی خعلی کیف داد...به سمت اتاقم رفتیم و لباسامو عوض کردم به ویدا هم لباس دادم...دوتامون لاغریم برای همین لباسامون اندازه همن!!! خیلی گشنمون بود به طبقه ی پایین رفتیم ووارد آشپزخونه شدیم...منو و ویدا باصحنه ای که دیدیم فک هامون چسبید به زمین..........
ادامه دارد.........................................
خوف بود؟؟؟ نظرررر
د کوفت مرض...هی همتون گیر دادید به من میگید خانومی....ایششششششششششش بدم میاد خووووووووو.....
چرا بدت میاد خانومی؟؟؟
فردوووووووووووووس خانمی هههههههههه
شقایق قسمت بعد را زود اپ کن بیشعورررررررر
هههههههههههههههههههههههههههه
جووووووووووووووون مایکلللللللللللللللللللللللللللللللللللل
آپ کردم
سلووووووووووووم مرسی گلی
خوووهش
لااااااااااااایک داره
کامل نخوندم میام میخونم نظرمو میگم عزیزم
وبت نایسه ولی پستاشو زیاد کن
مرسی
خوف خوف بود....مرسى شقایق جون...
خواهش عزیزم
عاغا تمام شددددددد...
ارتان دوس دخترشو اورده خونه...
خخخخخخ
آررررره قبول نیس
شششششققققااااایییییقققققق میکشممممتتتتتتت.........
ههههههههههههههه خانومی چرا؟
ایولا ایولا...خوشم اومدازاین داستان...باحاله...
بقول میلاد:بینگووووو...
آرررره منم خوشم میاد ازش!!مرسی خانومی... ( الفرارررررر )