تلافی-قسمت بیست پنجم

سلوووم بفرمائید ادامه...فکرکنم این آخرین قسمتیه که قبل ازامتحانا آپ میکنم...نمیخواد الان خودتون رو ناراحت کنین...بفرمائید ادامه...................................


 

 

استقلالی ها وپرسپولیسی ها جدا ازهم نشسته بودیم...یکم فاصله بینمون بود...کاسه ی تخمه هم پیشمون بود...همین اول بازی افتادیم به جون هم...

-من:خاک توسرتون کنن نمیتونین مثه آدم بازی کنین...بدرد هیچی نمیخورین...

-رامین:بهتر بازیکن های مریض و بی جون شمائیم...حداقل بازیکنا ما قوی اند مثه شیر...

اه اه اه نگاه کن چه خودشو تحویل میگیره...حواست باشه نشکنی...پسره ی دیووونه روانی...این آبی وقرمز هم بازیشون گند شده ها...مثه الاغا فقط وسط زمین میچرخن انگارنه انگار هزاران طرفدارمنتظرن یه تکونی به خوشون بدن...ایکبیری...وااااااااااای پیروزی میخواس کرنل بزنه!!!منم داشتم ناخونامو میخوردم که مبادا گل بشه...چشمامو بستم وداشتم دعا میکردم...که صدای جیغ های بلند منو به خودم اورد...ای مرض وکوفت زهرم ترکید...چشمامو بازکردم دیدم ندا-باران والاغ دارن مثه ذرت که درحال پختنن بالا وپائین میپرن... نگاهی به تلویزیون انداختم...ای توروحت...1-0به نفع پرسپولیس شدخدا حیر کنه تادقیقه ی 90!!!رامین شکلک برام درمیاورد وسوت میزد ازفرصت به دست اومده نهایت استفاده رو برد بی شعور...بعدازچنددقیقه که روی خط اعصابم بودن بالاخره نشستن...

-باران:اصن حال کن چقد قشنگ بازی میکنن بعد شما فقط دارین حرص میخورین اوخی گناه دارین...ههههههههه

-ندا:تازه دلمون براتون سوخت گل بارونتون نکردیم...

-شهرزاد:هه هه هه خواب دیدین خیرباشه!!!یکم نگاه کنین میبینین که بهتون گل میزنیم اینقد شادمان نباشید...

گوشیم زنگ خورد دانیال بود...مرض کوفت هی میخوام فراموش کنم بالاخره بایه نشونه ای یادم میندازه...رد تماس دادم...ولی ول کن نبودا...گوشیم رو روی بی صدا گذاشتم وبی توجه بهش نگاهمو به تلویزیون منتقل کردم...پسره ی پرو خیلی روداره این بشر!!!هنوزم رو داره که باهام صحبت کنه...اگه من این رو رو داشتم الان آمریکا بودم!!!چه ربطی داشت الان؟؟؟چمیدونم بابا...قاطی کردم... نگاهی به آرام انداختم همه ی حواسش به بازی بوووود...که یدفعه ای جیغم رفت هواااااااااااا...

-جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ...

استقلال گل زد حالا باید تلافی دربیارم...منو و شهرزاد وآرام جیغ وداد وسوت میزدیم شهرزاد روی بشکه میزد ومن میرقصیدم یه خل بازی دراوردیم که باعث شد اونا جوش بیارن...رامین که اگه الان میذاشتنش خونمو میخورد ولی جرات همچین کارو نداره...هههههههههههه خیلی خوشحال بودم...قربونت استقلال که جلوی این ازخودراضی ها ضایعمون نکردی...حالا جون خودت یه گل دیگه بزن که بیشتر قهوه ای بزن که اینقد مسخرت نکنند...صدای شکستن تخمه ها هم اونا رو عصبانی میکرد...اوخی چرا اینا اینطورین؟؟؟...اییییییییییییش...

-وااااااااااااااای خوشم میاد ضایع شدین که دیگه ازتیمی به این خوبی بدنگین... هه هه هه قهوه ای پررنگ شدین...آخیییییییی گناه دارین........وزبون دراوردم... گوشی رامین زنگ خورد گوشمو تیز کردم به مکالمشون....

-الو سلام عزیزم خوبی؟؟؟

-..............................................................(اون شخص)

-هیچی دارم تلویزیون نگاه میکنم گلم...تموم شد بهت زنگ میزنم عسلم!!!

عسلم؟؟؟کی میتونه باشه؟؟؟مطمئن شدم دختره آخه باپسرا اینجوری حرف نمیزنه...مردشور تو ببرن بااین قربون صدقه رفتنت اییییییییییش....

-باش باش...میبینمت عزیزم...

نیمه ی دوم شروع شده بود وروبه اتمام بود دقیقا دقیقه ی 90بود که من سکته کردم!!!!....استقلال یه گل خیییلی باحال وآبدار توی دروازه پرسپولیس جای داد...نفسم بالا نمی اومد ازبس خوشحال بودم بعد چندلحظه

-جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ هوووووووووووووورا وپریدم هواااااا

2-1به نفع استقلال

منو و شهرزاد وآرام به هم دست دادیم واونا رو اذیت میکردیم....وتماااااااااااام وااااااااااااااااااااای خداااااااا بهترازاین نمی شه...

-چی شد؟؟؟اون بازیکن های قوی مثه شیر چی شد؟؟؟بازیکنا ما مریضن وجون ندارن؟؟؟برو بابا ...فعلا دیدی که استقلال چجوری شیر بودنش رو به رختون کشید بهتون ثابت بشه که استقلال سروره پرسپولیسه...

نذاشت ادامه بدم وحرفمو برید

-بسه دیگه... نمیخواد اینقدر تعریف کنین حالا انگار چکارکرده بیچاره ها دلمون برا آبروتون سوخت میخواستیم ضایع نشین...

-واقعا؟؟؟شما چقدفداکارید...الان خوبه که آبرو شما رفت...هه هه هه....

رامین باقدم های بلند فاصلمون رو طی کرد وروبرم ایستاد...واااییییی دوباره قلبم تند میزد خدایا خودت کمکم کن...من چرا همچین آدم دیوونه ی بی شعور مغرور رو دوس دارم؟؟؟خاک توسرم کنن بااین عاشق شدنم وعشقم!!!...همینطور داشتم به خودم فحش میدادم که بالاخره رامین سکوت رو شکست...

-الان میفهمی عصبی کردن من چه تلافی داره....

انداختم روی مبل(فکربدنکنین!!!)وشروع کرد به قلقلک دادنم...اووووف من به شدت آدم قلقلکی بودم اینم دست گذاشته بود روی نقطه ضعفم بی شعور... ازخنده سرخ شده بودم والتماس میکردم که ولم کنه

-واااای رامین ولم کن توروخدا....

-بگو غلط کردم

-غلط کردی...

-باش...

وقلقلک دادنش رو بیشتر کرد اون نامردا هم بالا سرش ایستاده بودن داشتن می خندیدن...باران اومد سمت رامین...لابه لای خنده هاش بهش گفت

-رامین ولش کن دیگه...گناه داره بسه....

بعدازچنددقیقه ولم کرد...آخرشم بهش نگفتم غلط کردم...ههههههههه...فکر کرده...بیشعور تلافیشو خیلی بد ترمی بینی .... همه داخله خونه پراکنده شده بودن...رامین هم دستشویی بود الان وقت خیلی خوفی بود...رفتم توی اتاقش وگوشیش رو ازروی کمدش برداشتم...آخی رامین خان همین الان باگوشیه خوشکلت گلکسی s4خداحافظی کن که دیگه قرار نیس برات کارکنه!!!!!.... ازاتاقش به آرومی بیرون...بردمش توی آشپزخونه وآب سرد رو باز کردم روش!!! وکاملا همه جاشو شستم...بازش کردم وتمام محتویات داخلشم شستم الان مثه دسته گل شده بود ولی دیگه روشن نمیشه متاسفانه!!!...سریع گذاشتمش توی اتاقش ورفتم توی اتاقم...خخخخ حالا ببینم قیافه ی آقا رامین بادیدن سوپرایزم چجوری میشه...در اتاقمو بستم جزوه هامو دراوردم وشروع کردم به خوندن فردا امتحان داشتم حتی لاشم بازنکرده بودم...ازیس که من باهوشم!!!...بعله همچین آدمه نابغه ای هستم من...ازخود راضی هم خودتی دارم حقیقت میگم....هههه منم خل شدما!!!بعدازنیم ساعت خوندن دراتاقم به شدت باز شد ورامین باچشمای خونی توی چهارچوب ایستاده بوود...بسم الله فاتحه ام خوندس...همین الان وصیت نامه ام رو میگم...اون ویلا آنتالیا برای مامانم ولامبور گینی وپورشه ام برای بابام خخخ چه خوش خیالم من!!!

نزدیکم شد نفس های گرمش مثه سیلی به صورتم میخورد...نفس های بریده بریدشو واضح می شنیدیم چندلحظه به این منوال گذشت که بالاخره.................................................................................................

ادامه دارد.........................................................................................

خوف بود؟؟؟نظررررررررررررر

 

نظرات 9 + ارسال نظر
Feri Lambert سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1393 ساعت 12:39

اگه من جارامین بود دوشقت میکردم...من عین چی روگوشیم حساسم...کلارووسایل اینجوری...مث گوشی ولپ تاپ وتب لت واین حرفا...خودمم نمیدونم چرا...قرمزته...البته به رنگ بایرن مونیخ که دلم خون کرده...

ههههههههههههه آره 5 تاگل از رئال خورد خاک تو سرش

لاله شنبه 13 اردیبهشت 1393 ساعت 20:19 http://sciencetree.blogfa.com

لاله شنبه 13 اردیبهشت 1393 ساعت 18:00

وا... حالا من چجورى رمز بگیرم؟رمز یه وب زپرتى میذارم.بفرست به اون اگه خواستى

باشه عزیزم بذار

Feri Lambert شنبه 13 اردیبهشت 1393 ساعت 16:46

Shut up,please..!
یعنی چه؟آخری قبل امتحان؟هنوز مونده...ببندپلیز...

وا این چه طرز حرف زدن بایه خانم با شخصیته؟

پارسى دخت شنبه 13 اردیبهشت 1393 ساعت 14:16

بجان خودم من جاى رامین بووووووووودم مى زدم تو گوووووووووووشت

هه هه هه حقش بود پسره ی پرو

تیرا شنبه 13 اردیبهشت 1393 ساعت 05:55

سلام من تازه اومدم وبت خیلی عالیه حرف نداره واقعا داستانات تکه همیشه میام بهت سر میزنم دوست عزیز منتظر ادامه ی داستان میمونم عاشقتم از شخصیتت خیلی خوشم اومد موفق باشی بوس بای

مرسی شما هم همچنین

big glambert جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 23:40 http://glambertsandbigfans.blogfa.com

نه تو همین وب هستم فقط ادرسش تغییر میکنه ینی از پنجشنبه با اون ادرس میشه وارد وبلاگ شد وقتی که خاستم ادرسو تغییر بدم بهت خبر میدم.......

باشه حتما بهم خبر بده گلی...

big glambert جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 23:35 http://glambertsandbigfans.blogfa.com

نه تو همین وب هستم فقط ادرسش تغییر میکنه....

لاله جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 22:15

نه...................بازم انتظار.................مرسى شقایق جون....دلم برات تنگ میشه.موفق باشى

مرسی عزیزم لاله جون تو سربزن شاید قبل 20آپ کنم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.