تلافی-بیست وچهارم

ادامه......................

 

 

منو و رامین سوارماشین شدیم ورفتیم به نزدیک ترین فروشگاه...رامین داشت کنسرو و تن ماهی میخرید...منم داشتم خوراکی میگرفتم...وااای تو یخچال فروشگاه عشقمو دیدم!!!اومدم درشو باز کنم برش دارم که یکی زود ترازمن قاپوندش...برگشتم وبا عصبانیت نگاش کردم...یکم بهش توجه کردم چقد قیافش آشنا بود!!!رامیییییییییییین!!!!بیشعور.....

-هوووووووی اونو بده به من...

-نمیدم

وبرام زبون دراورد...شانس گند منم فقط همین آخریش بود...حالا چکارکنم؟من باید اینو ازش میگرفتم پسره ی ...................رفتم کنارش وصدامو تاآخرین صدای ممکن مظلوم کردم!

-خواهش میکنم بهم بدش!!!

-نچ....

رفتم وسریع شیرکاکائو رو ازش گرفتم...وااااااای داشت می اومد دنبالم...اونم توی فروشگاه!!!زیرپایی بهم داد منم خوردم به یه  قفسه ای وافتادم روی زمین!!!نگاهی به دور و برم انداختم پراز کنسرو بود روی زمین!!!رامین هم یه نگاه شیطنتی کرد و گفت

-ههههههههه خانم حواستون کجاس؟؟؟ببخشید آقا.............

صاحب مغازه باصورت کاملا سرخ شده که معلوم بود ازعصبانیت بود بالا سرم ایستاده بود...خودمو جمع وجور کردم وبلندشدم....

-ببخشید آقا ....عذرمیخوام

-من عذرخواهی نیاز ندارم...باید همشونو جمع کنی...

-چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟باش...

شروع کردم به جمع کردن...لامصب هم خیلی افتاده بودن....رامین نامرد هم منو گذاشت اونجا و خودش فرار کرد و رفت خونه...دارم براش...بی شعور....بعداز رب ساعت جمع کردن به پایان رسید...منم بایه کمرشکسته ازمغازه زدم بیرون...سرخیابون ایستادم تا ببینم یه الاغی پیدا نمی شه منو تا خونه ببره...ولی ای دل غافل پرنده هم پر نمیزد...مجبور شدم پیاده برم تا خونه...هوا واقعا گرم بود...خیابون هارو طی کردم وبه خونه رسیدم...کلید رو توی در انداختم و بازش کردم...همه سر سفره بودن داشتن ناهارشون رو درکمال آرامش میل میکردن...اصن اینا یکم احساس ندارن که بگن دوستامون کجاس؟بهش یه زنگ بزنیم...صبرکنیم تابیاد...هیییییییییچ...همشون ازدم بیشعورن!!!...منم بدون توجه به اونا به اتاقم رفتم ودرو محکم بستم...باهمشون قهرم...لباسامو عوض کردم و بدون خوردن چیزی تختمو مرتب کردم وخوابیدم..............................................................

احساس کردم بدنم داره قلقلکش میاد!!!ودرد شدیدی رو توی سرم احساس میکردم...ویه چیزی که دماغم رو اذیت میکرد!!!دیگه دووم نیوردم وچشمامو بازکردم...شهرزاد و باران و ندا روی تخت نشسته بودن...البته هرکدوم درجاهای متفاوت...باران یه پر رو پیش دماغم گرفته بود شهرزاد هم داشت قلقلک میداد وندا هم داشت موها سرمو می کشید!!!وا خدایا اینا چقد وحشین!!!نتونستم وشروع کردم به خندیدن...لابه لای خنده هام گفتم:ولم کنین...برین گمشین بیرووووون...

-ندا:چه بداخلاق!مارو بگو که داریم ماساژت بدیم

-باران:والا ماساژور مفتی رو داره رد میکنه!!!

-من:مردشور خودتون وماساژدادنتون رو باهم ببرن...اصن نیازی به ماساژندارم فقط بفرمائید بیرون...

-شهرزاد:وا؟به جا مهمان نوازیته دیگه...به جا بری میوه و شیرینی برامون بیاری...

-هه نه که شما خیلی نگران دوستتون بودین که کجاهه وچرا نیومده..........

-باران:ما به رامین گفتیم اونم گفت که کارداشت فروشگاه الان میاد...

بهشون جریانو گفتم...اونا هم فقط نقش خنده رو داشتن بیشعورا!!!!!توی یه اتاق ندا و باران وشهرزاد میخوابیدن...آخه اتاقا بزرگ بودن!!!...رامین خان هم یه اتاق جداگونه داشت ای کوفتش بشه!یه تلافی ازش دربیارم که نفهمه ازکجا خورده!!!بگرد تا بگردیم...

-ندا:حالا بسه دیگه...بیا یه چیزی بخور که بعدش بریم کرم ریزی...!!!

-شهرزاد:آییییی گفتی...بریم...

باران هم دست منو کشید وباخودش برد....اصن مهلت دهن بازکردن رو بهم ندادن!!!ازتن ماهی یکمی خوردم زیاد میل نداشتم...حالا وقت کرم ریزمون بود...باران بلندگو هارو اورد وسی دی رو توی دستگاه گذاشت...یه پیچ گوشتی گرفتم دستم مثلا میکروفنه...شهرزاد وندا هم قرش میدادن........ منو وباران هم باکمک هم آهنگ میخوندیم...

-عااااااااااااشقتممممممممممم آها آها دریا 0098آها آها باران آریان پور!!!!به دنبالت میام بریم هفت تیر مانتتو بگیر وای شدم اسیر واااااااای عاشقتم وااای وایییی....(باریتم بخونید)

رامین یدفعه ای مثه باد ازاتاقش اومد بیرون و اومد وسط باشهرزاد و ندا میرقصید...اینجا شهر دیوونه هاااااااس...هههههههههه....تا چندساعت خل بازی هامون ادامه داشت!!!بازی استقلال و پرسپولیس ساعت 6شروع می شد والانم 20دقیقه به 6مانده اس...ههههههههههه...من وشهرزاد استقلالیم رامین و باران وندا پرسپولیسی...زنگ زدم به آرام اونم اومد اونم استقلالیه...الان برابر شدیم خوراکی هارو حاضرکرده بودیم تابازی شروع شه...نمی دونین همین باشروع شدن بازی دعوا های ماهم شروع شد...................................................................................

ادامه دارد..............................

 

نظرات 8 + ارسال نظر
Feri Lambert دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 ساعت 14:00

اصن قبول نیست چرابازی بایرن وبارسانیست؟؟؟هااان؟؟یابایرن ودورتموند...یارئال...آخ گفتی ماساژ...یکی بیادمنوماساژبده...قرمزتتتتتهههه البته بایرن روعشققققق است...

آخه این جوری طبیعی تر بووود ههههههههههههه بیا خانومی تا ماساژت بدم!!! ههههههههههههه

مهسا یا پانیذ جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 20:04

منم استقلالی ام شقایق دیونه زود اپ کن قشنگ بود بیشعووررررررر کی اپ می کنی

وای خوبه گفتی نمی دونستم! شاید الان آپ کنم

لاله جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 16:44

هوراااااااااااا...پس حالاحالا ها تموم نمیشه

فعلا در خدمتتون هست

لاله جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 15:28

نه بابا.همین جورى میخواستم بدونم

هنوز چند قسمتی مونده...که بعدش جلد دومش شروع بشه!

لاله جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 13:32

چند قسمت مونده؟

دقیقا نمیدونم...چیه لاله جون خسته شدی؟؟

لاله جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 09:24

مرسى...

خواهش...

big glambert جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 00:03 http://glambertsandbigfans.blogfa.com

دستت درد نکنه ممنون........

خواهش...

پارسی دخت پنج‌شنبه 11 اردیبهشت 1393 ساعت 23:54 http://justmyadam.blogfa.com/

اوووووخی...
خنگول برو بین چه نوشی؟؟؟
من و شهرزاد استقلالیم...
رامین و باران و ندا استقلالی؟؟؟
خخخخخخ...
برو درسش کو...:
ولی خعلی قشنگ بود خوشمله دست درد نکنه...
راسی الان آنی عکسرو بذاریم یا نه؟
اگه نیسی فردا بذار منم میذارم...
ولی به جون مامانم نذاری نمیذارم هااااااا

درستش کردم ببخشید...هرکاری میکنم عکسی که بخوام بذارم ابعادش خعلی بزرگه چکارکنم؟؟؟ راهنمابیی؟؟؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.