سلام بفرمائید ادامه.................
گوشی رو گذاشت روی بلندگو:
-بله؟؟؟
-الو سلام...شما؟؟؟
-فکرکنم تو زنگ زدیا!!!...
-هه خب من زنگ زدم ولی این شماره دخترخالمه والان تو جواب دادی...تو کی هستی عوضی؟؟؟
-هووووووو حرف دهنت رو بفهم وگرنه بد میبینی!!!منم عشقشم چکارش داری؟؟؟
بدون صدا هممون داشتیم می خندیدیم...
-واقعا؟؟؟اون تاحالا عشقی نداره ونخواهد داشت...آخه اون بامنه!!!
رنگم زرد شد...نهههههههه به رامین نگه که....
-هه هه هه هرچی که دوس داری بگو من به عشقم اعتماد دارم وحرفای تو رو اصلا باور نمیکنم...
-دیگه خوددانی...حالا خودش کجاس؟؟؟
-خب اگه اون تو رو دوست داشت گوشی رو نمیداد که من جواب بدم!!!چه خنگی!!!
-اصن تو حرف حسابت چیه؟؟؟
-من حرفی ندارم آقا دانیال!!!!
-تو اسم منو ازکجا میدونی؟؟؟
-عشقم بهم گفته...
-فعلا که دریا پیش من زندگی میکنه و تو ازش دوری...
باصورت به رامین اشاره دادم که بهش نگه که میخوام خونه جدا بگیرم!
-عیبی نداره...مهم اینه که قلبش پیشه منه!!!
-حوصله حرفاتو ندارم...دریا رو بفرس خونه وگرنه...
میخواست ادامه بده که رامین قطعش کرد...شادمان بودم!!!ولی من نمیتونم دیگه مثه قبلا باشم!اون منو ازدنیای قشنگ و شادم دراورد وزندگیمو به تباهی کشوند...هیچوقت نمی بخشمش هرگز!!!...با اینکارش من دیگه نمی تونم...با رامین باشم...حتی ارزش حرف زدن روباهاش ندارم...من بمیرم خیلی بهتره...آخه براچی زندگی کنم؟؟؟من که یه آدم بی مصرفم...
-رامین:بچه ها بریم بنگاه؟؟؟؟تموم کردین؟؟؟
-باران:آره بریم...
سوار ماشین شدیم....خیلی بنگاه رفتیم...ولی هنوز انتخاب نکرده بودم...ساعت 10بود....ندا و شهرزاد وباران و رامین یه هتل گرفتن...تا فردا صبح بریم دوباره دنبال خونه...
-رامین:دریا توهم بیا پیش ما...پیش این عوضی نرو!!!
-نه...شما برین فردا میام...نگران نباش...خداحافظ
منو رسوندن و خودشون هم رفتن...امشب باید خیلی اعتیاد کنم...درو قفل میکنم...شب نمیخوابم!!!درو بازکردم رفتم داخل...دانیال داشت tvنگاه می کرد...خالم هم بودش....
-دریا عزیزم کجا بودی؟؟؟
-من؟؟؟دوستام اومده بودن رفتیم بیرون چطور؟؟؟
-هیچی...به بابات گفتی؟؟؟
-آره من بدون اجازه اونا هیجانمیرم اگه هم اعتماد ندارین خودتون زنگ بزنین!
-وا؟این چه حرفیه دخترم...من بهت اعتماد کاملی دارم!برو استراحت کن...
ازپله ها بالا رفتم...توی این مدت که داشتم باخالم حرف میزدم دانیال حتی سرشو نچرخوند نگاه کنه!کاشکی همیشه دیگه اینطور باشه....
رفتم توی اتاقم...همه ی وسایلم و لباسامو گذاشتم داخله ساکم....اوووف چقد زیادن!!!خدایا زود صبح بیاد...اصلا نمیخوام یه لحظه اینجا رو تحمل کنم...خوبه به خالم نگفتم میخوام یه خونه بگیرم...وگرنه الان همه کارام خراب می شد!درو قفل کردم...سعی کردم نخوابم!ولی نشد...چشمام سنگین شدودیگه چیزی نفهمیدم....................................................................................................
باصدای گوشیم ازخواب بیدارشدم...رامین بود!!!...اوله صبح سکته کردم!
-الوو...بعله؟؟؟
-سلام خوابالو...نمیخوای بیدارشی؟؟؟
-ها...مگه ساعت چنده؟
-9
-باشه الان بیدارمی شم...
-تا 10دقیقه دیگه میایم دنبالت!!!
-چی؟؟؟؟چه خبره؟؟صبرکنین...
-به ماچه!!!همین الان بلندشو...
گوشی رو قطع کردم...رفتم یه آب سرد زدم به صورتم جیگرم حال اومد!...درو بازکردم...داشتم موبایلمو و کیف پولیم و وسایل کوچولومو داخله کولیم مذاشتم که دانیال دوباره اومد...قلبم یه لحظه دیگه کار نکرد...زرد شدم...باچندتا سرفه خوب شد!توی چهارچوب در ایستاده بود و دستش رو به در تکیه داده بود....اییییییییییییش...
-میخوای بری؟باهمون پسره؟؟؟
پسره؟؟؟آهان الاغ جون رو میگه...هههههههههه...
-ببخشید ولی من مجبور نیستم به تو جواب پس بدم!
-من...من...می خواستم بهت بگم منو ببخش...
دوباره یادم به اون شب لعنتی افتاد...بغض گلوم رو اذیت میکرد...دوست داشتم بشینم گریه کنم!...به زور قورتش دادم...من انتقاممو ازش میگیرم....رفتم نزدیکش و روبروش ایستادم....با خشم نگاش کردم و بهش گفتم
-هه دیگه حتی اسم منو هم نمی فهمی!آقای مزخرف!!!آشغال....هیچوقت نمی بخشمت...ولی اشکالی نداره...دنیا مثه یه چرخ فلک میچرخه...یه روزم ما میریم بالا و به اوج میگیریم وحالتو میگیرم...پس ازاین دورانت که بالایی به خوبی استفاده کن!!!زدمش کنار و رفتم بیرون...خیلی ازاین اخلاقام خوشم میاد...رفتم بیرون...رامین بعد 1دقیقه رسید!!!!!!چه موقع!!!!
-سلام...................
-ندا:سلوووووووووم چقد میخوابی!ما براتو اول صبح بیدارشدیما!
-بوخشید...نمی دونستم ساعت چنده
-باران:این که اگه زلزله هم بیاد بیدارنمی شه ازبس خوابش سنگینه!!!
-شهرزاد:خودتو سبک بگیر!!
بعد کلی گشتن بالاخره یه خونه پیدا کردم...یه پذیرایی بزرگ و هال کوچیک 3تا اتاق خواب!!!تخت خواب ویخچال کولر هم خودش داشت!...یه باغچه کوچولو و خوشکلی هم داشت!کلا خونه خوفی بود...بعد پرداخت کردن پول رهن کلید رو بهمون دادن...ماهم بلافاصله ررفتیم بازار و وسایلی مثه خشکن-واکتس-شامپو. و.....برای شستن خونه خریدیم...میخواستیم یه سطل بزرگ بگیریم دخترا داشتیم دعوا میکردیم سر رنگشون...
-من:آبی میگیرم...استقلال...
-باران:نچ...قرمز پرسپولیس...
-من:باران تو هم بایرنی هم پیروزی!دوتاش هم قرمزه!نموخوام!اصن زرد میگیرم دورتمندی باشه...
موافقت کردیم وگرفتیم...رفتیم خونه...هرکسی یه کاری میکرد!پیش بند زده بودیم...رامین دیوارها...ندا زمین....باران..شیشه ها و وسایل رو ضدعفونی میکرد...شهرزاد هم وظیفه ی چیدن اتاقا رو داشت...منم داشتم آشغالا وعلف های اضافه ی باغچه رو جمع می کردم...یه فکری به ذهنم رسید....شلنگ رو برداشتم آب رو تاآخر بازکردم ورفتم داخل...شلنگ رو گرفتم بالا و همه رو خیس کرددددددددددددم........................................................ههههههههههههههههههه مثه موش آب کشیده شده بودن...مخصوصا رامین...همشون افتادن به جونم!!!وتا تونستن زدنم........خیلی خوش گذشت...نگاهی به ساعت کردم 12ظهربود!!!همه گرسنه بودیم!واااااااااای حالا چی بخوریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ادامه دارد...............................................................................
نظریادتون نره............خوف بود...
سلوووووووم اورین عالی بود
ولی این دانیال چه رویی داره که میگه: منو ببخش ...
ببخش دیر اومدم دو روزه نتم قطعه تازه الا وصلیده.....
خووووهش میکنم...دوباره بهت نظر دادم بیای وبم هههههه
خو هنووووووزم خوشم میا...
کی گفته خوشم نمیا...
دانیال عخشه
اییییییییییییش ایکبیری
بیخودیدی
راسی بی شوووور یه بار دیگه نمی گم ها:نظرامو تو وب خودم ج بده
باوش
پارسى دخت, شما که از دانیال خوشت مى اومد,چى شد یه هو؟
همینو بگو
ووووووووى خدااااااااااااااا...
ایى دانیال چ رویى داره...
زده دختر مردمو...
لااله الا الله
خیلى قشنگ بود ولى نمى شد مى موندى خونه خالت.شاید دانیال ب سرش مى زد باززززز
خخخخ...
مرسى گلى...
اه اه اه..شهرزااااااااد توهم شیطونی ها...چقد این مخت راه های منفی رو طی می کنه!!! ههههههههههههه شوخیدم...
خوف خوف بود...
مرسی عجقول