سلووووم اون مسئله ورود بی جنبه ها ممنوع...اون...الان به درد میخوره...کسایی که جنبه ندارن ازالان میگم وارد نشن که بعد ازداستان بد بگن...با دوستای خودم مثه:فردوس-ندا-شهرزاد-لاله-big glambertنیستم...حالا بفرمائید ادامه...
یه تاکسی گرفتم به سمت تالار حرکت کردم...بعد نیم ساعت رسیدم...ووو چقد دوره...واو...تالار ازبیرون خوشکل بود ببینم داخلش هم اینطوری تعریفیه...یه نگهبانی جلوی در ورودی ایستاده بود...بهم گفت باید کارت دعوت بدم تابتونم برم داخل...وااای حالا چکارکنم؟؟؟...آهان یه فکری به ذهنم رسید...شالمو اوردم جلو وبایه خانواده ای که میخواس بره داخل رفتم داخل...هههههه نگهبانه الان دنبالم میگرده...همه مردم شیراز رو اسکول کردم...وای خدای من...نمای داخل تالار خوشکل تره بیرونش بوووووود...رنگ میز و صندلی هاش قرمز ومشکی بود!صندلی هاش روکش قرمز تیره داشت و یه پاپیون مشکی داشت...خیلی شیک بودن...دنبال دانیال و نگار میگشتم...نبودشون...ولشون کن...رفتم سمت رختکن...مانتو وشلوارمو دراوردم...موهامو به صورت گل درست کردم وجلوشو کج زدم...پرنسس شدم...اصن فرشته!!!...از رختکن اومدم بیرون همه زل زده بودن بهم!!!(توجه:تالاره زن و مردا جداهن...فقط دانیال توی بخش زناس)واه واه واه این زنا اگه مرد می شدن راحت تر بودن...دانیال و نگار سرجایگاشون بودن...رفتم سمتشون...دانیال یه نگاهی به سرتاپام انداخت...
-اووووه خانم خوشکله...کی اومدی؟؟؟
-اولا سلام بی ادب...دوما نگار خودش خیلی خوشکل شده...
-اونکه بعله..زندگی منه(جووونم قربون صدقه)
لباس نگارخوشکل بود...توی فروشگاهی که رفته بودم دیدمش خوبه نخریدمش
هاااااااا...
-نگار:خیلی خوش اومدی دریا خانوم
چه عجب نگارخانوم دهن بازکردن...صدای مبارکشون رو شنیدیم...
-مرسی...خودم میدونم...چون اگه نبودم این جشن برگزار نمی شد!!!
رفتم روی صندلی میزمربوطه خودم نشستم...واااااای آرام...نیستش...عجیب است..شمارشو گرفتم
-الوآراااااااااااااااااااااااااااام کجایی؟
-الو کر ام کردی یواش تر!!!من؟؟؟خونه...
-چرا خونه ای؟؟؟
-برم توی کوچه؟
-نه هههههههه...یعنی منظورم اینه که دانیال مگه دعوتت نکرده؟؟؟
-براچی؟؟
-جشن...
-جشن؟نه...
-خو من الان دعوتت میکنم...زووود بیا...
-نه نمی شه...
-چرا؟
-چون منو دعوت نکردن....
-نههه بیااااااااا...وگرنه خودم میام دنبالت هااااااااا...
-باش باش الان میام....بای...
-بای...
یه خدمه ای برام یه لیوان آب پرتقال اورد...فکرکنم میدونست نوشیدنی مورد علاقمه!!!...سپیده ازکنارم رد شد...چقد چس کلاس میذاره...فکرکرده کیههه خانوم...بادستش زد رو صندلیم..منم جوش اوردم بلندشدم روبروش ایستادم:
-ببخشید مرض داری؟؟؟
-آره...دوس دارم....
-هه ازحرصش نمی دونه چی بگه...ببین جوجه حد خودتو بدون وگرنه بد میبینی
-مثلا میخوای چکارکنی؟؟؟
-یه کاری که جلو همه آبروت بره...
-مثلا؟
لیوان آب پرتقال رو برداشتم وریختم روی لباسش...همه داشتن بهش می خندیدن...
-حالا فهمیدی مثالش یعنی جی؟
باصدای جیغ جیغو چند چی گفت وبعد رفت...کاریش کردم که بامانتو و شلوار توی جشن بشینه...دلم برای رامین تنگ شده بود...نمیتونم انکارش کنم...شمارشو گرفتم...
-الو سلام الاااااااااااغ جووووووون...
-اااا...سلام خوکم!!!شمارت پاک شده بود...نگرانت شدم...
-هههههه اونم تو!!!کوجایی؟؟؟
-من؟بیرون ولگردی...سرکار گذاشتن دخترا...تو؟
-منم اومدم جشن...دانیال وجی افش یه جشن گرفتن...
-حسابی برا خودت حال میکنی ها...
-ها جات خالی!!!
-تو پرش کردی...راستی برات یه سوپرایز دارم...
-چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-نمیگم...خوبه گفتم سوپرایز...تا فردا صبرکن..
-واااااااااای میمیری نمی گفتی؟؟؟الان نمی تونم ازفکرش بیام بیرون
-هههههه واسه همین بهت گفتم....
بدون خدافظی قطع کردم...دلم هواشو کرده بود...دوس داشتم الان پیشش باشم...آره من دوسش دارم...عاشقشم...ولی هیچوقت بهش نمیگم...به هیچکی نمیگم...فقط بین منو وخدا میمونه...
-ببخشید خانوم من کجا باید بشینم؟؟؟
بالا سرمو نگاه کردم...آرام بود....
-شما بیاین روی فرق سرما بشینین...
-ا خب حاضرش کن تابیام...هههههههه...به چی فکرمی کردی ناقلا؟
-هیچ...
-لباسامو عوض کنم؟؟؟
-آرههههههههه بروووووووو
-نه...آخه منو دعوت نکردن اومدم همینطوریش هم ازخجالت دارم آب میشم...
-وااااااااای خو الان خودم به دانیال میگم...
اشاره کردم به دانیال...اومد سمتمون...
-دانیال...اشکالی داره آرام اومده؟؟؟
-نه این چه حرفیه...من یادم رفت بهش بگم بیاد...الانم میگم بیان ازش پذیرایی کنن...
-دیدی آرام خانوم؟؟؟کشتیم...حالا برو لباس عوض کن
-آرام:باش....
دانیال رفت...منو و آرام هم رفتیم به سمت رختکن...
-اووووووه بابا توهم آدمی من نمی دونستم!!!
-بشین سرجات دریا...
روی زمین نشستم:بیا نشستم..
-خل...
-خودت میگی بشین بعد زیرحرفت میزنی؟؟؟
منو و آرام ازرختکن خارج شدیم...ساعت ها مثه باد سپری شدن...همه داشتن می رفتن...منو و آرام هم یه تاکسی گرفتیم...اول اونو رسوند بعد من...
***توی اتاقم***
لباسم رو دراورم...زیرش یه تاب تنگ سفید پوشیده بودم...میخواستم اونو دربیارم که لباس خونگی ام رو بپوشم که در باز شد دانیال اومد داخل...بسم الله الرحمن الرحیم...
-د...د...دانیال برو بیرون میخوام لباسامو عوض کنم...
خیلی خجالت کشیدم...منو اینطوری داشت نگاه میکرد...
-اشکالی نداره منم اینجام تا تو لباساتو عوض کنی...
-به خاله میگم هاااا...
-نگران نباش...هیچکی خونه نیس...
درو فقل کرد ونزدیکم شد...منم میرفتم عقب تر...تا اینکه خوردم به دیوار...خیلی نزدیکم شده بود....ای خداااااااااااا فقط به تو پناه میبرم...ازانداختم روی تخت... وخودشم کراواتشو باز کرد وپرتش کرد...کابوسم داشت به حقیقت می پیوست.....
-دانیال خواهش میکنم ای کارو نکن...
-هه اینا همه نقشه بود من تاحالا عاشق هیچ دختری نشدم همشون هوس ان والان هم تو...
داشتم گریه می کردم...ازش متنفرم...خیلی آشغاله..(شهرزاد دیدی چه پست فطرته؟؟ههههههههه)تاپمو با دستاش پاره کرد خودشم لباساشو دراورد...من چشمامو بسته بودم...که هیچ گناهی نکرده باشم...خدایا چقد التماست کنم؟؟؟میدونم مهم نیستم فقط همین یه بارکمکم کن...........
***صبح***
ادامه دارد...............................................................................
میدونم الان میخواین منو کبود کنین...ولی خو چه کنم؟؟؟جاهای حساس باید قسمت تموم شه...اینو خودتون هم میدونین...
ت
نظررررررررررررررررررر فراموش نشه.............................
شقایق چی چی شد تو اینا را نوشتی
ببین سام من چه با ادبه هیچ وقت از این کارا نمی کنه
خب...بیشعور داستان باید هیجان داشته باشه! مگه تو خوندی؟؟؟!!!
خوشمله رفتی تو کار خطرناک مارم هوس انداختی...
بیا وبم اپیدم بخووووون...
ما هم دیدیم داستانمون یه هویی مورد دار شد...
البت هنو کوچیکه...
هههههههههه اومدم...
اپم گوگولی..
نظر سنجی هم درست کردم
اومدم..
سلوم اپم بیا وبم
اومدم
دوستت دارم شقایق جون,بس که باشعور و با معرفتى...
مرسی عزیزم...بخدا منم یکم درک کنین نمیشه که هر دقیقه آپ کنم...ولی بخاطر دوستای خوبی مثه شما دارم تند تند آپ کنم وباید هم جای حساس تموم شه که مخاطب رو جذب کنه!
بالاخره تو هم از من داستان میخوای دیگه..منم اپ نمیکنم تا جیگرت کباب شه..از عکسش حدس میزدم موضوع چی باشه...مسخره خانوم اینم بهت بگم باهات قهرم چون منو وارد داستان نمیکنی..البته کردی ولی نقشمو زیاد نمیکنی..خیلی ع.نییییییییییییییییییییییییییی...ناراحت نشیا ولی از دستت خیلی دلخورم
نداااااا خو الان داستان به سمت این 3تا نقش:دریا-دانیال-رامین...ولی برات یه سوپرایز دارم صبرکن...
حال میده هاااا؟؟؟؟؟؟خانوم جکسون تاخانوم لمبرت نیومدخفت کنه آپپپپپپپپ کنننننننننن.........
آپ نمی کنم ههههههههههههه...نگران نباش آپ می کنم عجقم
ینی دلم میخاد لهت کنم کلا تو کار اینی که جای حساس تمومش کنی؟
چقدر این دانیال پست فطرته کثافت اشغارررررررر
راستی بعد یکم غرررررررر ممنونم گلم زود تر آپ کن.....
آره دقیقا...خداهش می کنم...چشم...
ااااأااااااااااااااااااااه.از دست تو.عیبی نداره.دیگه کاریش نمیشه کرد.
ههههههههههههه باش آپ می کنم...
واااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییی!من دارم عین ذرت در حال تبدیل به پاپ کرن بالا پایین میپرم...کی آپ میکنی خانم دق بده؟
ههههههههههههه آپ نمی کنم...یکم اذیت کردن حال میده!!!
دددددددد.......بخدامیام کبودت میکنمممم چه جای تموم کردنههههههههههههههههههههههه.......................
کاملا درست گفتی...لباس نگارکاملاطبق سلیقه ی منه........
یالا آپ کننننننننننننننننننننننننننننننننن وگرنه شنبه باهمین دوتادستام خفتتتت میکنممممممممم.......
ههههههههههههه خیلی خوفه اذیتت کنم
کجاش پست فطرته؟
چه جییگرررییییههههه...
اووووخی...
اه چقدر زود تموم کردی...
بیشتر ادامه می دادی خو...
بی شوووور...
حالا فردا صبح چی شد کلک...
تو هم واردی ها...
تونو علی ادامشو بنویس...
خدایی دانیال بیتر از او رامینه...
رامین چیه...
اه اه اه...
بچسب به ایی...
اخ اخ اخ...بدم میاد ازش

...توهم ازچه آدمایی خوشت میادا؟؟؟!!!!باش اگه وقتم خالی شد آپ میکنم ههههههه...
قربوووونت جیگر...
لفط داری...
مخوام برم بخونم...
الان خوراک خودمه...
برو راحت باش