تلافی-قسمت نوزدهم

این قسمت جذابه زود برین ادامه....

 

 

هیچکی توی کلاس نبود...فقط دانیال بود بایه دختر دیگه که همدیگه رو بغل کرده بودن!!!سپیده نبود...نباید اینقد تعجب می کردم چون ازیه آدمی عوضی مثه دانیال بیشترازاینم میشه انتظار رفت!بادیدن ما ازهم جداشدن...آروم به آرام گفتم اسمه این دختره چیه...اونم بهم گفت که اسمش نگاره!وا؟این پسرهر روز بایه نفره که...هوس باز...وقتی که دختره سرش رو برگردوند دیدم کل صورتش اشک پوشونده...کنجکاو شدم که چه اتفاقی افتاده...یکی باید به منم بگه...تازه فهمیدم استاد نیومده وهمه رفتن خونه...په بگو چرا کسی نیس!...رفتم سمت دانیال تلاش خودمو کردم که آمیانه وباادب باهاش بحرفم...اووف خییلی سخته!آخه اصن توی اخلاقا من نیس...

-دانیال...چی شده؟؟؟چرا دختره داره گریه میکنه؟؟؟

-چیزی نیس...بریم بیرون بهت میگم...

بعدش هم یه چیزی آروم به دختره گفت واونم باسرتایید کرد...نشنیدم چی گفت خعلی حیف شدا!!!!پشت سرش رفتم بیرون...ازدانشگاه زدیم بیرون روبروش یه پارک بود...رو یه نیمکت نشست منم بایکم فاصله پیشش نشستم!

نگاش کردم ومنتظربودم تابگه...سرشو توی دستاشو گرفت...تاحالا ندیده بودمش که بهم ریخته یاناراحت باشه!اولین بارکشفش کردم ههههههه...اهم اهم دریا خانوم اینقد مسخره بازی درنیار مثه یه خانوم باادب و باکلاس باش....

بالاخره دانیال خان دهن بازکرد!!!

-اون...اون...منو و نگار 5سال باهم دوست بودیم...عاشقش بودم...عاشقم بود وهنوزم هست...یه روز دیدمش توی همین پارک بایه پسری همین دو هفته پیش...بدون اینکه بذارم توضیح بده یابدونم اون پسرکیه...باهاش قطع رابطه کردم خیلی زود قضاوت کردم اون پسره عموش بود!!...مدام بهم زنگ میزد....ولی اصلا جوابی نمیدادم... منم برای اینکه حرصشو دربیارم به دوست صمیمیش یعنی سپیده پیشنهاد دوستی دادم!وقتی فهمید فرداش نیومد دانشگاه...فرداش پس فرداش....نگران شده بودم...هنوز دوسش داشتم برام مهم بود...زنگ زدم به گوشیش مامانش جواب داد و گفت که خودکشی کرده بود...ولی مامان وباباش زود میرسن ومیبرنش دکتر...خون زیادی ازش رفته بود...بستری اش کرده بودن...بهش خون دادن تاتونست به زندگیش برگرده!...الان اولین روزیه که ازاون مسئله اومد دانشگاه...بادیدنش همه چی رو فراموش کردم...قلبم تند تند میزد...وای حس غیرقابل توصیفی بود...خودشم گریه اش گرفته...من..من...خیلی دوسش دارم...نمیتونم انکارش کنم...

زد زیرگریه!!!چیزی نمیتونستم بگم...زبونم قفل شده بود...یجورایی بهش حق میدادم...گناه داشت...خیلی سخته...میتونم درکش کنم...سعی کردم آرومش کنم...خیلی ناراحت بودم...

-اشکالی نداره...الانم دیرنشده...برو...برو بهش بگو دوسش داری...نذار تنها باشه عذاب بکشه....اون گناه داره...دختره...خیلی ظریفه...تو این چیزا رو نمی فهمی..قول بده به خودت که دیگه بهش شک نکنی..اگه باکسی بود 5سال باتو نمی موند...برات جونشو نمیداد...اون زندگی رو باتو معنا میکنه...نفس کشیدن رو ازش نگیراگه دوسش داری!...

اووه عجب حرفایی من بلدوم خودوم نمیدونم یه پا روانشناسم...حرفا گنده تردهنم میزنم!!!...

-یعنی...یعنی اگه بهش بگم منو میبخشه؟؟؟قبول میکنه دوباره باهم باشیم
؟؟؟

-اوهوم...اگه تو رو نمیخواست اززندگیش خداحافظی نمیکرد...میرفت بایکی دیگه دوست می شد کاراشتباهی که تو کردی!

-وااااای خیلی ازت ممنونم...توبهترینی...من الان میام...

-هوووووو صبرکن منو برسون خونه.!!!

-خودت بروبعد پول کرایتو میدم!

-بی شعور!!!

دورشد...اندازه نقطه شد...هههههههه...به خودم توصیه میکنم هرگز عاشق نشم!چیه بابا...اییییییییش من برا هیچ پسری دست به خودکشی نمیزنم اصن ارزششو ندارن..(اینو راست میگم برا خودکشی...والا اونا لیاقته گلی مثه منو ندارن!)...تاکسی گرفتم وبه سمت خونه خالم حرکت کردم...شماره شهرزاد رو گرفتم...

-الووووووو چطوووووری زشتو؟؟؟؟!!!!!

-خوبووووووم تو چطوری انتر؟؟؟

-انتر اون آقا آراده...

-هووو به عشق من توهین نکن!

-برو بابا...خداروشکر من باکسی نیستم که بهش فحش بدی...

-آقارامین اینجا بوقه؟

-گمشووووووووو

-خخخخخخخخ چه حال میده...

-اصلا هم این چنین نیس ههههههههه...

-انگار خعلی اونجا داره بهت خوش میگذره شیطوون؟

-نه بابا...من الان کوه غمم تو نمی فهمی...

-اوخی کوه غم!!

-ااا رسیدیم بای بای بای بهت اسمس میدم...

-باوش بابای!!!

درخونه رو بازکردم ورفتم داخل...خیلی خوشحال بودم...بدون اینکه بدونم چه آینده ای درانتظارمه!!!!

ادامه دارددددددددددددد..................................................................

تازه باحال شده نه؟؟؟این داستان اصن آدمو درک نمیکنه نزدیک امتحانا خودشو نشون میده...خخخخخخ...نظرنشه فراموش...

مودم اضافه خاموش!!!!!ههههههههههههه بایییییی...........................

نظرات 7 + ارسال نظر
ندا جونی چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 22:39

از عکسش خوشم اومد..ولی خو عندر از روی حسودی میری یه قالب عین مال من میزاری؟اخه من الان چی بگم؟:|
حسووووووووووووووووووود
راستی زود باپ

بابا ببخشید....من هر هفته یاشایدم هر روز قالبمو عوض میکنم!!!آپم...

لاله چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 18:03

چقدر خوبه که زودبه زود وبت رو چک میکنى.

مرسی عجیجم...

لاله چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 15:08

Wow.................

big glambert چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 08:54 http://glambertsandbigfans.blogfa.com

سلوووووم چرا این دانیاله مهربون شده؟
آقا داستان قشنگ شوده ... اورین....
راستی اپم بیا وبم و نظر بزاررررررررر.....

هه اینا همه دلیل داره...ها بابا گفتم نزدیک امتحانا خودشو نشون میده! باشششش میام عزیزم..

پارسی دخت سه‌شنبه 2 اردیبهشت 1393 ساعت 23:52 http://justmyadam.blogfa.com/

راسی دانیال جلف شد...
مهربون و عاشق دوس ندارم...
بدجنس و شرور و پست و عوضی و مغرور و گ...ه و بی شوووور و خلاصه این مدلی دوس دارم...
.
.
.
.
.
عمه هم ندارم

تازه اولشه...صبرکن...همه ی اینا جریان داره....!!!

پارسی دخت سه‌شنبه 2 اردیبهشت 1393 ساعت 23:50 http://justmyadam.blogfa.com/

قربونت...
مه ایی همه بی ادب بودم خودم خبر نداشتم؟؟
قربون خودم برم...
چه جیگریم واقعن...
مرسی خوشمله خیلی جالب شد...
فدات...
منتظر ادومشم

مرسیییییییی عزیزم...باوش سعی میکنم قبل 20دوباره آپم عجقم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 2 اردیبهشت 1393 ساعت 23:28

سلام به شما وب خیلی خوبی داری اگه خواستی به منم سربزن واگه خواستی تبادل لینک کنیم مارابانام فقط موزیک لینک کنیدوبعد به ما اطلتع دهید تا شما را لینک کنیم:X

نگاه کن نه آدرسه وبلاجگ دادی نه اسمتو!!!چجوری بیام وبت؟؟؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.