-آنجلا:سلام خوش اومدین...
-کارول:مرسی عزیزم
-ماریانا:سلام
-آنجلا:بیاین بشینین تا ازتون پذیرایی کنم...
-ماریانا:نه بیا زود بریم
-کارول:باشه بابا عجله ای نیس!...
آنجلا سه تاماشعیر اورد وپرت کرد براشون.سه تاشون یه نفس سرکشیدند!
-کارول:قرار بریم کجا؟
-آنجلا:ماریانا تو بگو...
-ماریانا:شهربازی
-آنجلا:وووو بچه ای؟باشه میریم...
-کارول:واای خوبه...عالیه منم خعلی دوست دارم مگه فقط بچه ها میرن شهربازی؟
-ماریانا:lets go
سوارماشین شدن...گوشی آنجلا زنگ میخوره...کریستینا بود...
-سلام
-سلام خوبی نفس؟کجایی؟
-داریم باماریانا و کارول می ریم بیرون...
-ا؟نامردا چرا به من نگفتین؟
-یادمون نبود توهم بیا شهربازی مرکز شهر
-اومدم(چه ازخدا خواسته!)
آنجلا:بچه ها الان کریستینا هم میاد
کارول:خیلی هم خوب تکمیل می شیم...
به شهربازی رسیدن...طولی نکشید که کریستینا هم اومد...
-سلام به همگی خوبین؟
-خوبیم...
همشون رفتن ترن هوایی بلیط هارو گرفتن میخواستن سوارشن که...
ماریانا:من میخوام برم نوک بشینم...
کارول:نه ما میخوایم وسط بشینیم آخه ترسش کم تره...
بخاطر همین کارول و کریستینا رفتن وسط نشستن وآنجلا هم اومد پیش ماریانا نشست...ترن هوایی شروع به حرکت کرد اولاش آروم بود ولی وقتی که تند شد ماریانا سرش رو گذاشت روی صندلی که جلو رو نبینه!
-چی شده؟
-نمیتونم وقتی ازسرازیری میره پائین نگاه کنم دلم می ریزه...
-ههههه...خب بیا سرتو بذار رو پام!
-نه مرسی همینطور خوبه...
-بیا دیگه چقد تعارفی
ترن هوایی که تمام شد همه پیاده شدن کارول و کریستینا هم اومدند...
آنجلا:بچه ها بریم اژدها؟
کارول و کریستینا:نه حوصله نداریم...
ماریانا:بچه ها من برم خونه دیگه مامانم می کشم...فردا تو دانشگاه میبینمتون...
آنجلا:باشه عزیزم برو می بینمت...
ماریانا سوار ماشینش می شه وبه خونه حرکت کرد...تو راه همش به آنجلا فکرمیکرد از رفتارش و شکلش خیلی خوشم می اومد دختره خیلی خوبی بود...
روز بعد آنجلا زود بیدار شد وحاضرشد که به دانشگاه بره لباس های لی شو پوشید وموهاشو زد بالا...
در دانشگاه:
-کریستینا؟
-سلام چطوری آنجلا؟
-خوبم کلاس شروع شد؟فکرکنم دیراومدم...
-نه بابا هنوز استاد نیومده یعنی وقتی که من بیرونم ینی نیومده دیگه...راستی یه چیزی...
-چی؟
-چقد ناناز شدی...شیطوون...چه خبره؟
-هیچی...
-ناقلا...خوردنی شدی...بیا بریم بوفه یه چیزی بگیریم
-بریم...
ماریانا هنوز خواب بود ...
-ماریااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانااااااااااااااااااااااااااا
با این صدا 3متر پرید هوا...
-واای چی شده مامان؟گوشم کر شد...چیه؟بذار بخوابم...
-بلند شو دیگه...باید بری دانشگاه... چقد میخوابی دیگه نمیذارم بری جایی
-چه ربطی داره؟خب چون دیشب دیرخوابیدم اینطور شد...الکی بهونه گیرمیاری...
-بلندشو دیگه...
-باش...
ماریانا بلند می شه صورتش رومی شوره وپیش کمدش میره...یه شلوارآبی تیره وپیرهن آستین کوتاه قرمز میپوشه وموهاشو بالا می بنده وزود حرکت می کنه...میرسه دانشگاه...باخودش میگه:خاک توسرم حالا چکارکنم؟دوباره استاد رفته سرکلاس...حالا چی بگم دوباره بهش؟
آروم دستگیره درو چرخوند ورفت داخل...
-سلام...
-اول ساعت رو نگاه کن...
-ببخشید دیر بیدار شدم...
-برنامه ریزی کن که یادت نره...برو بشین...
ماریانا رفت پیش کارول نشست...استاد شروع کرد به فک زدن:خب بچه ها ما چقد وقت دیگه اجراء درشهر سانفرانسیسکو داریم باید بریم بیرون ازشهر تمرین کنیم هر2گروه داخله یه کلبه میرن گروه:کریستیناوکارول-آنجلا و ماریانا میرن داخل کلبه ای که داخل جنگله...هفته ی دیگه میرین داخله کلبه های تعیین شده ازهمین الان خودتونو حاضرکنین
-کارول:واای عالیه...من که حاضرم...
یه هفته گذشت..........................................................................
مامان ماریانا به زور اجازه داده بود همه چی حاضربود که برن همه داخل فرودگاه بودن....................................
منتظر باقیشم. خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد.
کاش می شد1سری از داستان های اینجا تا آخرش آپ بشه بعدش جدید ها بیان.!. آخه من... شاید تقصیر من باشه که زیادی عجولم.
راستی دنبال نقاب شیطان گشتم نبود. کاش بذاریش!. دلم می خواد بخونمش. کاش ترسناک باشه!.
فعلا ترجیح میدم تا این3تا که شروع کردم به جایی نرسیدن خوندن چهارمیش رو شروع نکنم. میخوام هر کدومش رو جدا جدا مزه مزه کنم و اگر همه رو با هم بخونم لذت ها قاطی میشه.
باز هم میام.
فعلا بای.
مرسی که خوندی بای
زودباش رمزززززززززززززز
باششششششش
من برگشتمممم...چه عجببب خط قرمز...یعنی چی من وقتی نیستم خط قرمزمی آپی؟؟؟؟؟؟!!!!!
خو دیگه
داستان قشنگیه ولی با عقاید من همخونی نداره..خب از نظر من اونایی که ل.ز یا گ.ی ان کار فوق العاده اشتباهی میکنن و اینکارو شیطان به انسانها یاد داده..برو داستان قوم لوط رو بخون اگه از این قضیه خبر نداری..به هر حال امیدوارم ناراحت نشی ولی من از اینجور چیزا خوشم نمیاد..نمیخوام توهین کنم ولی دوسندارم بیشتر از الان با این موضوعات درگیر بشم..امیدوارد درک کنی و منظورمو اشتباه نگیری
نه می دونم عزیزم...درک می کنم
سلام
الوعده وفا
سر زدم به وبت
راستیتش وبت خوبه ولی زیادی طوسیه...
و اینکه برای داستان هایی که می نویسی موضوع مطالب اضافه کن
که بشه راحت پیداشون کرد
منکه سرم خیلی شلوغه نمیتونم داستانات رو بخونم ولی موفق باشی
مرسی که سرزدین...
89650سلام ...
وبلاگ زیبایی داری
اگر افتخار میدی به من سر بزن
راستی اگر میخوای منو با نام ((بهترین محصولات پزشکی)) لینک کن و در قسمت نظرات محصول اطلاع بده و بگو با چه نامی لینکت کنم
منتظرتم . . .
باشه حتما عزیز
با سلام
سایت آبی پوشان سایت هواداران استقلال با آخرین اخبار و مقالات اختصاصی در خدمت شما عزیزان میباشد. با عضویت در تالارهای گفتگوی آبی پوشان ضمن استفاده از چت روم و مطالب متنوع در کنار هم لحظات شادی را خواهیم داشت.