تلافی-قسمت چهارم

من هیچی نمیگم...بوفرمائید ادامه موطلب....خخخخخخخع.....

 

رفتیم به سمت ماشیناشون و روی ماشین بنز بنیامین با کلید نوشتیم:تلافی به توان6...لبخندی بزرگ زدم وتند ازپیش ماشین ها دور شدیم...این زنگ با استاد رستگار داریم...10دیقه دیگه کلاس شروع می شد...فکرکنم دیگه همه اومده بودن رامین وسامان هی داشتن بلند بلند میخندیدن که عصبیم کرده بودن اما خودمو بی توجه نشون میدادم...فکرنکنم هنوز بنیامین ماشینشو دیده باشه...پانیذ که سرش تاگردن توی کتاب بود(هههههههه)سرمو چرخوندم یه نگاهی به باران انداختم متوجه شد دارم نگاش می کنم بهم چشمک زد...استاد اومده بود...وقرار بود یه امتحان ازمون بگیره...منم نمی دونستم سرکلاس خوندم...ولی نمیدونم یاد رفتم یانه...استاد برگه هارو داد...یه نگاه کلی به سوالات انداختم آسون بودن...شروع کردم به جواب دادن همه رو جواب داده بودم رسیدم به آخرین سوال...نهههههه جوابشو نمیدونستم ینی این قسمت درس رو فکر کردم نمیادنخوندم...میخواستم نمره ام کامل شه...ولی اگه اینو نمینوشتم 2نمره ازم کم می شدومنم حرص میخوردم...میخواستم از روی دست پانیذ نگاه کنم دیدم خوابیده رو برگش...سرمو برگردوندم که رامین گفت:

-ببخشید استاد.....

نمیدونم چرا قدرت نداشتم سرمو برگردونم وتو صورت استاد نگاه کنم...آخه من تنبل یا اصلا توفازتقلبی نبودم...هنوز خودمم نمیدونم چرا یدفعه ای سرمو برگردوندم تاازسامان ببینم(وووو خب یه راست بگو استاد تقلبیم والا...)

-استاد:دریا؟هنوز نمیخوای سرتو برگردونی؟

بعضی خندیدند...بیشتر ازهروقت ناراحت شدم...رامین گفته بود سزای کارتو 10برابر میبینی...خب منم باید قبول میکردم هرچی سرم اومده بود...

-سامان:استاد حالا ایندفعه بذار نگاه کنه دفعه بعدی دعواش کن(خخخخع)

خیلی ناراحت بودم سرمو برگردوندم وبه استاد گفتم:ببخشید استاد...

-دریا بلند شو برو بیرون...

یه نگاهی با عصبانیت به رامین انداختم وبعدش بلند شدم ورفتم ازکلاس بیرون...(چه راحت!)خیلی عصبانی بودم ولی نمیخواستم به روی خودم بیارم...براش دارم...یکی ازپشت دست گذاشت روی شونم...سریع برگشتم دیدم آیداس...

-ناراحت نباش بعد خودم خصوصی بهت تقلبی یاد میدم تا استاد شی...فکرکنم میخوای تلافی از رامین بکنی؟؟؟؟درسته؟؟؟

-اوهوم چقد باهوشی عزیزم...(به صورت متلک بخونین)

-ها گفتیییییی...

-اممممم باید نقطه ضعف رامین رو گیر بیارم...باید بدونم ازچه جونوری می ترسه...

-فکر کنم موش!!!

-ازکجا میدونی؟

-آخه خیلی چندش آوره...واکثریت بدشون میاد ازش...(وااای اینقد بدم میاد ازموش...ااااخ)

-برو بابا خنگی بخدا...یه جور باید از زیر زبونش بکشم اووف حالا چطوری؟؟

رفتم پیش باران...داشتیم قدم میزدیم...

ندا و شهرزاد رو دیدم دارن میان سمتمون...

-شهرزاد:سلام بچه ها...دریا مژدگونی بده تا بگم...

-ندا:قبول نیست شهرزاد مژدگونی باید نصف نصف شه...چون فکرش ازمن بود ولی تو انجامش دادی...پس میفهمیم پایه ی کار بامن بوده!!

-شهرزاد:باشه حالا هزار تومن بهت میدم....ههههههه

-من:خو تو بگو بعد بهت میدم...الان ندارم...

-شهرزاد:باش ولی یادت نره هاااا...رفتم توی یه کاغذ مثله اسم فامیل نوشتم دادم به پسرا...ازجونوری که رامین بدش میاد:سوسکه...!

-سوسک؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!

-آره...

-مرسی عشقم...

باخودم گفتم حالا سوسک ازکجا گیربیارم؟؟یه فکری به سرم رسید...رفتم پیش پانیذ باهم رفتیم پیش آقای نادری (سرایدار دانشگاه)

-سلام آقای نادری خوبین؟

-سلام بله بفرمائید؟

-میگم اینجا سوسک نیس؟

-چی؟؟؟براچی؟؟؟

-هیچی خواستیم منو و دوستم کمکتون کنیم...بکشیمشون...

-هایییی گفتی...داخله انبار...خاک خورده همیشه هم داخلش سوسک هست....بیاین ببرمتون...

پشت آقای نادری حرکت کردیم...فکرکنم دقیقا آخر دانشگاه بودیم...به سمت اتاقی رفت که معلوم بود خیلی قدیمیه....درو باز کرد رفتیم داخل...داخله انبار پراز خرت وپرت بود...روی دیوارش یه سوسک یافتم...پلاستیکمو در اوردم وهدایتش کردم بره داخل پلاستیک...پانیذ دو دیقه یه بار بادیدن یه سوسک میپرید هوا...ههههه خندم گرفته بود...تونستیم 5تاسوسک بذاریم توی پلاستیک...وااای خیلی بدم میاد ازسوسک وموش...ااخ...ولی خب بخاطر اذیت رامین می ارزه!از انبار زدیم بیرون...وقت استراحتمون بود...وفرصت خوبی برای تلافی...منو و ندا و شهرزاد رفتیم توی کلاس زیپ کیف رامین رو بازکردم...پلاستیک سوسک رو خالی کردم توی کیفش...سریع ازپیش کیفش رفتم کنار...این زنگ با استاد همراهی داشتیم...مال روانشناسیه...همه دخاخل کلاس بودن که استاد اومد...به احترامش بلند شدیم...بحث رفته بود سر وضعیت مالی...استاد ازهر نفر داشت سوال میکرد...نوبت رامین رسید...

-رامین:ما اینقد فقیر بودیم که خالم منو به دنیا اورد...(هههههه)

-من:ما رو هم مامانم داخل روسری هاش می پیچید آخه کهنه نداشتیم(هرهرهر نمکدون)

بچه ها دیگه ازخنده سرخ شده بودن...رامین میخواست کیفشو بازکنه که....

-رامین:جییییییییییییییییییییییییغ سوسک...!!!(اه اه اه بچه سوسول)وااااااااااااای خداااااااااااااااااا...مامانی کمک.......!!

ازسرجاش بلند شد وسریع ازنیمکتش اومد بیرون...

پویا:وااای مامانش کمکش کنین...هههههه...

بچه ها به کمک هم سوسک هارو انداختند داخل سطل زباله...دیگه کلاس تمام شده بود....ازکلاس زدم بیرون که رامین ازپیشم رد شد وآروم گفت:

-برات دارم دریا خانوم...منتظر باش...

خیلی خوشحال بودم...سوارماشینم شدم وبه سمت خونمون رفتم...در حیاط رو باز کردم که ماشینمو ببرم داخل...که باصدایی متوقف شدم...

-دریا...

برگشتم دیدم تیناست......................................

نظرات 5 + ارسال نظر
Feri Lambert یکشنبه 3 فروردین 1393 ساعت 23:05

خط قرمزززززززززززززززززززززز.............

با من دعوا داری؟؟

تینا یکشنبه 3 فروردین 1393 ساعت 16:38 http://sabghat.persianblog.ir

کوکو! من اومدم!
میسی عسیسم...!
ههههه مثل همیشه عالی فقط قسمت بعدی فراموش نشه لفطا!

باشه حتما قسمت بعدی رو آپ می کنم عجیجم...

Feri Lambert یکشنبه 3 فروردین 1393 ساعت 15:11

اعتماد به سقفت توحلقم..!

اعتماد به سقف واسه چی؟؟

Feri Lambert یکشنبه 3 فروردین 1393 ساعت 01:42

گفتم پرنسس چون عینهوای دخترسوسولا وای مامانم اینا از سوسک میترسه....تو که همش درحال تقلبی جون دلت....1درمیلیونه تو تقلب کنی...منه بیچاره ام تقلب نمیکنم که فقط تقلب میدم،درجریانی که....نخونم سرمونمیکنی؟بدور از شوخی من داستان قشنگو میخوونم،مالهای توهم حتما قشنگن که میخوونم...برو حالا بااعتماد به نفسی که دادم حال کن...

مرسی عزیزم...خودم میدونم داستانام عالیه ان!!!

Feri Lambert یکشنبه 3 فروردین 1393 ساعت 00:40

از اینکه سعی میکنی با لحن خود طرف بنویسی خوشم میاد.مثل اینکه دیالوگای آیدا رو عین خودش میگی.......:)...آفرین باحال بوود....آخی پرنسس رامین از سوسک میترسن...بچه سوسول...آخ گفتی ای مهسا[پانیذ]همش تاگردن توبرگشه...خو گلم2نمره نمیگرفتی بهترازاین بود که از کلاس شوتت کنه که....محض اطلاع ندا وشهرزاد بگم این شقایق همیشه وقتی25صدمم غلط داره حرص میخوره مخصوصا اگه ریاضی باشه...ای ول تینا هم اومد...

ههههه...پرنسس نه پرنس...خو گفتوم به این دلیل رامین تلافی دربیاره...نه کی..من؟؟من همیشه دارم تقلبی میکنم خخخخخخخع...مرسی که خوندی...گلم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.