صبرکنین خودمو براتون توصیف کنم من دختری باقدی نسبتا خوب 175چشم های طوسی ابرو های کشیده بینی کوچیک ولب های غنچه ای کلا بدک نیستم اما هرکسی که می بینم میگه خوشکلی(اااوووووخی اعتماد به نفس)ساعت حدودای 3 ظهر بود داشتم بیهوش میشدم که یه نفر آب سرد ریخت روم...
وااااااااااااای چکارکردی دیوونه؟
رها که ازخنده افتاده بود کف زمین باهمون حال گفت:وااای خیلی باحال بود وقتی بهت میگم خوابت سنگینه نگو نه ده بار صدات کردم...دیگه مجبورم کردی ههههههههه
-صبرکن ببینم تو کی اومدی؟کی اومدی طبقه ی بالا؟کی اومدی توی اتاق من؟
ووو صبرکن یکی یکی 1-زیاد نیست اومدم2-با پا اومدم بالا3-الان هم که اومدم تو اتاق تو...
-بی...
-بی چی؟هرچی میخوای بگی خودتی
- اوووف باشه منم...حالا چته که اومدی؟
- هیچی همینطوری عشقی...مشکلی داری دیوارپیشته خودتو بزن به دیوار
میخواستم جوابشو بدم که گوشیش زنگ خورد و مانع شد...رها جواب داد
الو سلام عزیزم خوبی؟
نه خونه دوستم رز چطور؟؟
آره اگه تونستم میام ساعت چند؟
باشه می بینمت بای
من که دست به کمرایستاده بودم گفتم:کی بود؟زن؟مرد؟دختر؟پسر؟کدوم؟
-معلومه پسر اما اون فوق العادست
-صبرکن ببینم توچرا به من نگفتی باکسی دوستی؟
-بابا خو یادم رفت زیاد نیس باهم آشنا شدیم
رفتم روی صندلی نشستم که رها بهم گفت:هووووی دیوونه عصری بریم بازار خرید؟
-مگه هفته پیش خرید نکردی؟
-چرا ولی خیلی حال میده بریم؟نگو نه
-خیلی خب
من خوابم میومد خودمو پرت کردم رو تخت رها هم اومد پیشم درازکشید من اصلا نفهمیدم کی خوابیدم.وقتی که چشمامو بازکردم رها خواب بود شاخ دراوردم رها؟ظهر؟خواب؟آخه هیچوقت ظهرا نمیخوابید
چند بارتکونش دادم تا بیدارشد.ازتخت پریدم پائین وبه سمت کمدم رفتم حوله تنی بنفشمو دراوردم ووارد حمام شدم.رفتم تو وان نشستم هیچ لذتی بیشترازاین نبود تو حس وحال خودم بودم که باکوبیدن دربه خودم اومدم
-ها چته؟درشکست...
-بیا بیرون دیرشده
نگاه به ساعت کردم راست میگفت بابا یک دیقه هم نیس اومدم توحموم ولی ساعت نشون میداد نیم ساعت توی حموم بودم خیلی دوست داشتم بیشتربمونم اما اگه میموندم رها شهید 99درصدم میکردزود حولمو پوشیدم اومدم بیرون...روی صندلی میزآرایشی روبروی آیینه نشستم وقتی که خوب خشک شدم رفتم سمت کمدم یه شلوارلوله تفنگی مشکی ویه مانتوی قشنگ مشکی تازانوکه همیشه رها عاشقش بود دوپوشیدم وموهامو کج زدم یه رژ کمرنگ صورتی هم زدم...
-اوه اوه اوه نگاه کن اینو چه تیپی زده باهمه زشتیت الان خوشکل شدی
-ببند...
رها هم خیلی نازشده بود
-بریم پائین؟
-بریم
مامانم و بابام خونه نبودن سوئیچ ماشین رو برداشتم ورفتیم بیرون...
رها:وو اینم شهره که ما داریم همش گردوخاک هی همش میگن تهران تهران خوب اینه که ماتوش زندگی میکنیم چی داره یه بازارمیخوایم بریم باید دوساعت تو راه باشیم...
-باش حالا اینقد غزنزن تحمل کن الان میرسیم
رفتیم مرکزخرید ولیعصر به فروشگاه لباسی که همیشه میرفتیم وارد شدیم خییلی بزرگ و شیک بود..همه چیزاش مارک بودن..یه مرد جوونی اومد سمتمون:سلام خانوما خوش اومدین چه کمکی میتونم براتون انجام بدم؟
-ببخشید قسمت لباس های مجلسی کجاس؟
-ازاین طرف لطفا
پشتش حرکت کردیم...
-واااااایییی رز نگاه کن عجب لباس های قشنگی نمیدونم به کدوم نگاه کنم
-خیلی خب مثل ندیده ها نگاه نکن فکرمیکنن گدائیم
-به اوناچه...
واقعا لباس هاش قشنگ بود...رها هم رفته بود برا خودش بچرخه بعد کلی چرخیدن آخریه لباس آبی تیره رو انتخاب کردم بالاش مثل پروانه بود وگردنی بودوپائینش هم چین داشت...
رها هم یه لباس مشکی نیم تنه براق گرفت وکفشایی که 5سانت بلندیشون بود...
-آخ نه که خیلی قدکوتاهی پاشنه بلند هم میپوشی 173کمه؟
-به توچه دوست دارم مگه جرمه؟
-بی ادب
رومو ازش برگردوندم وپول رو حساب کردم
-رزی بریم کافی شاپ یه قهوه بزنیم؟
-من قهوه نمیخوام یه چیزه دیگه میخورم (ضدحال)
-باشه بریم؟
-بریم
چون کافی شاپ نزدیک بود پیاده رفتیم بالاخره رسیدیم درو بازکردم ورفتیم داخل یه نگاه کلی به کافی شاپ کردم دیدم رها یدفعه رفت پیش یه پسری
-ا اینجایی؟کی اومدی کافی شاپ؟
این حرف رها بود که به پسره زد نزدیک شدم تاچهره ی پسره رو دیدم خشکم زد
ادامه داردددددددددددددددددددد.......خخخخخخخخخخخع...
رها،کارلی،آنجلا(بقیه رو نمیگم تا لو نره)ای جوون من همه جا هستم....زبل خان اینجا...زبل خان اونجا...زبل خان همه جا...ا...نع اشتب شد...فری لمبرت اینجا...فری لمبرت اونجا...فری لمبرت همه جا...این شد...:دی
بلعه کاملا صحیح عجیجم..
کجایی تو آخه؟
نت قطعه خو
به به.
مستر مهران شد دوس پسر رها خانوم.
حالا جنگ برای به دست آوردن ایییییشون.
خخخ.خیلی عالی بود. ولی کم بود.
بازم مرسیییییی جیگر
خوووهش...تو چقد باهوشی
ررراااسسستتتیی تو چرا سایت لینک نمیکنی؟؟؟؟؟هااااننننن.....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حوصله ندارم..ولی تو ایام عید میذارم گلم
so beautiful......
عالی بود خانمی...
این رز تو حمومش ساعت داره؟!جلل خالق...
راستی این رها هم منم؟چون یکی از خاطره هامون تو داستان بود...لباس مشکیو واین حرفا...منم آیا؟!
بله تویی آیا