یه نفس عمیق بکشین...بپرین ادامه...سرییییع..
مامانش درو باز کرد
- سلام خاله خوبین؟
- سلام دخترم بیا تو..
- نه متشکرکارلی هستش؟
- آره بیا تو
- نه مرسی صداش می کنین؟
- بله..
طولی نکشید که کارلی اومد دم درگفت:میگم تو به این پروئی کی اهل تعارف شدی ما نمی دونستیم؟
- واااای کالی بیا بیرون اصلا حوصله ندارم
- باز چی شده؟
- برو لباس بپوش بریم بیرون برات تعریف می کنم
تاکارلی رفت آماده شه با خودم فکر کردم چرا اینقد زود ناراحت میشم؟ایوان که چیزی نگفت..نمیدونم جدیدا چرا همچین شدم..بالاخره کارلی اومد
- رفتی لباس بدوزی؟
- نه داشتم انتخاب می کردم..!
- آخییی حالا انگارمیخوایم بریم کجاااا.دوتائیمون سوارماشین شدیم کارلی روشو سمت من کرد و گفت:
- کجا میریم؟
- پارک انگلیسی
- باش بزن بریم
تو راه دیگه عصبانیتم فرو کش شده بود اصلا یادم رفته بود پیاده شدیم..اینجا یکی ازقشنگ ترین جاهای آلمان به اسمش نگاه نکنین تو آلمان یه پارک هست به نام پارک انگلیسی
- چی میخوری؟
برگشتم سمش:من؟یه قهوه تلخ بیار
تو پارک یه دریاچه بود کنار اون نشسته بودیم یه آرامش خاصی بهم دست میداد..گوشیم زنگ خوردازجیب شلوارم درش اوردم ایوان بود یه نگاهی به دوردست کردم و بعدجواب دادم...
-بله؟؟(مکالمه ی تیلوررو جدی بخونین)
- تیلورتو کجایی؟
- خیلی مهمه؟
- بگو دیگه اعصابم خرده
- با کارلی اومدم بیرون
- خودمم میدونم بیرونین کجا؟
- پارک انگلیسی
- خداحافظ ..
واه این پسرچشه؟تیک عصبی داره فکرکنم ازدور دیدم کارلی داره میاد کارلی دختری پریه البته چاق نیست ازمن پرتره قدشم اندازه خودمه مامان و باباش شاغلند تک فرزنده کلا آدم جذابیه .. قهوه رو داد دستم
- میییییسسسسسیییییی
- خووهش منو و کارلی نشسته بودیم رو به دریاچه که بصدای ترمز وحشتناکی برگشتیم این کیه؟؟؟ازیه ماشینه جگورا قرمزپیاده شد
ادامه دارددد.
به به...چه قالب زیبایی...مبارککک...
فردادرسمون زیاد؟؟؟ها..؟؟؟مگه مادوتامون تویه مدرسه نیستیم؟؟؟بزافک کنم..امممممم علوم،فارسی...دیگه چی؟؟؟نگوجغرافی...ننننعععع من سوال ندارم...وایسابینم من فرداکنفرانس علوم دارم،نع؟؟؟چه بیخیالیم من...قربون خودم برم...خخخخ
ههههه...بچه برو درستو بخون...
کی هاآپ میکنی؟؟؟....؟؟؟...؟؟؟...؟؟؟
اجازه بده..آپ می کنم..فردا درسمون زیاده..شاید چهارشنبه آپ کنم..شایدم زودتر..
قشنگ بوووووووووود
ولی کم.
زیادبنویس خو
باشه گلم..
داستاناتویکی درمیون آپ کن...یعنی یه بارخط قرمز یه با قلب شیشه ای...چطوره؟خوبینو؟
آره به نظرخوب میاد..
توچقدمهربونی...
بیکاری که چه عرض کنم پلاسم...آواکه آپ نمیکنه دست ماروگذاشته توپوست گردو...رعناهم که درگیروداردرسه...یه ندائه وفرنازوگه گداری هم ناهیدوپارسی دخت...ازنگین وشیداوآوا،ستاره وغزل هم که خبری نی...لمبرت دیلی هم انگاراعتصاب کرده...کلافه شدم بخدا...
اشکال نداره...امید وارم بتونم جبرانشون کنم برات..
آخخخخخخ نفسم بنداومددد...چرامیگی آدم نفس بگیره؟تمام داستان رویه نفس خوندم نفسم بنداومددد...!!!اشهد ان لا الی الله(میدونم اشتباه نوشتم)ایوان اوووووممممممدددددددددددد..........خدابیامرزتم این هیزپیداش شد.!!!
این ایوان رو باید بندازیم تو گونی ازبس پروهه ..
I kill u...
پ چرانمیگی آپی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جدیدا تن تن آپ میکنی...آفرین دخمل خوب...
آره دیگه ... گفتم ازبیکاری درتون بیارم
قشنگ بوووود..مقسیانو...راستی منم اپم
اومدم..