قلب شیشه ای-قسمت سوم

آماده اید؟

1

2

3

ههههه

برین ادامه .... 

خب بذارین ایوان هم براتون توصیف کنم ایوان یه سال ازم کوچیک تره...قدش حدودا اندازه خودمه چشماش خاکستری خمارن آدم مغروریه و مخصوصا پرو

ولش کن اینو برم یه زنگ بزنم کارلی(دوست صمیمیم)گوشیش رو جواب نداد..رفتم طبقه ی پائین و حمله کردم به آشپزخونه

- بالبینا ناهارکی حاضرمیشه؟

- سلام خانم الان حاضر میشه

- باشه مرسی مامانم؟

- توی پذیرائی

به سمت پذیرائی رفتم و ازپشت زدم به شونش

- چطوری؟

- خوبم ..دخترمگه تو فردا درس نداری؟

- چرا ولی خوندم

- ایوان کجاست؟

- نمیدونم فکر کنم تو اتاقشه ..

زنگ خونه به صدا دراومد پریدم رفتم آیفون رو برداشتم

-کیه؟

- درو باز کن

بابام نمیگفت منم..دکمه رو زدم و منتظر موندم تابیاد..پریدم تو بغلش

- سلام بابا جونم

- سلام عزیزم.

- چه خبر؟کار چطور بود؟

- سلامتی خوب بود..

ایوان از طبقه ی بالا اومد پائین

- اا چطوری بابا جونم؟

- خوبم پسرم

- هوی دختره چرا بابام رو دم در نگه داشتی؟بزار بیاد داخل ..

- بابایی نگاش کن همش به من میگه دختره اعصابمو خرد کرده

- جروبحث نکنین بیاین بریم

دقیقا من اینور بابام بودم ایوان اونور..سه تاییمون رفتیم داخل پذیرائی بابام و مامانم رو بوسی کردن(لپ هم دیگه رو ماچ کردند)ایوان دوباره دهن مبارکشو باز کرد:-وایییی بابایی من اصلا من نباید این صحنه ها رو ببینم او روحیه ام تاثیر میذاره..(نمکدون...ایییش)

رومو کردم سمتش:ببندش اون گاله ی مستطیل شکلتو

بالبینا صدامون زد برا ناهاررفتیم سرمیز ناهار خوری بعد ازناهار منو و ایوان رفتیم طبقه ی بالا تو اتاقامون گوشیمو نگاه کردم 5 بارکارلی زنگ زده بود و یه اسمس هم داده بود: کدوم گوری هستی؟

زنگ زدم بهش شروع کرد به حرف زدن: 

- میمیری جواب بدی؟اون انگشتای نازنینت اذیت میشن؟ایشالله با داستای خودم چالت کنم

- فحش هات تموم شد؟

- آره تا حدودی

- وقتی بهت زنگ زدم جواب ندادی رفتم ناهار خوردم..راستی تکلیف فردا چیه؟

- باید درس رو کنفرانس بدی

- باشه فعلا بای

گوشی رو قطع کردم کتابمو در اوردم بازش کردم آسون بود چیزی نداشت یه خمیازه کشیدم خیلی خوابم می اومد کتابم رو بستم و خوابیدم ساعت 6 عصر بیدارشدم باهمون لباس خواب ازاتاقم زدم بیرون همون موقع ایوان ازحموم دراومد یه نگاهی به من کرد و زد زیرخنده و ازشدت خنده سرخ شده بود..

- به چی می خندی دیوونه؟

- به قیافت خیلی ضایع شدی

- بهتراون قیافه ی نکری توام

- اول خودتو تو آئینه نگاه کن بعد قضاوت کن

بی توجه بهش رفتم سمت آیینه واقعا الکی نمیگفت زیرچشمام پف کرده بود موهام بهم ریخته بود خودم خندم گرفته بود اما جلو خودمو گرفتم

- فهمیدی حق با من بود؟

- نخیرم

رفتم تو اتاق سریع در کمدم رو باز کردم یه پیرهن آستین بلند قهوه ای تیره و شلوار لوله تفنگی مشکی پوشیدم کیفو برداشتم و یه کرم زدم تا پف زیرچشمم بخوابه ازاتاق زدم بیرون بدون توجه به ایوان داشتم ازپله پائین میرفتم که صداشو شنیدم که می گفت:

- حالا قهر نکن دیگه حقیقتارو نمیگم.تو چقد خوشکلی

ازپذیرائی خواستم بزنم بیرون که با صدایی متوقف شدم

- کجا دخترم؟

- اعصابم خرده یه سر میرم پیش کارلی

- باشه عزیزم ولی زود بیا. چرا اعصابت خرده؟

- این ایوان خیلی رو دار شده یه کم ادب نداره

- بازم شما باهم دعوا کردین؟

- اون شروع کرد من برم دیگه

سوئیچ رو برداشتم سوارفراری بنفشم شدم و به سرعت ازخونه دور شدم تو راه گوشیم زنگ خورد از داشبرد درش اوردم شماره ایوان بود ولی ازش ناراحت بودم جواب ندادم رسیدم دم خونه کارلی پیاده شدم و درشونو زدم

که ....

نظرات 3 + ارسال نظر
Feri Lambert پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 19:16 http://Ferdosfunny.blogfa.com

زندگی شورش میچسبه........P:...حالاهرکی میاداینجافک میکنه من وتودشمن خونی ایم...نه دوستان عزیزمادوست می باشیم...
Don.t worry guys...

Feri Lambert پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 18:54

Good...
ایییییشششش دختره ی لوس بابایی........یعنی خوشم میادایوان خوب میزنه توبرجکت.(انجمن حمایت ازایوان)برادربه این میگن،نمک زندگی...!!!...زودزود آپ کنننننننن!!!خانم جکسون...

اصن دوست دارم لوس باشم..به توچه ؟زندگیمون دیگه شور شد ازبس نمکدون مثل ایوان هست

saeed پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 15:49 http://3537bm.blogsky.com/

سلام وبلاگ خوبی داری به ما هم یک سر بزن چت هم خواستی هست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.